سلعة. [ س ِ ع َ ] (ع  اِ) متاع  و اسباب  و متاع  تجارت . ج ، سِلَع. (ناظم  الاطباء) (منتهی  الارب ) (آنندراج ). کاله . (دهار).  ||  آژخ  که  بی درد براندام  پدید آید. 
 ۞  (ناظم  الاطباء) (منتهی  الارب ) (آنندراج ).  ||  ریش  است  که  در گردن  پیدا شود یا گره  گوشتی  است  در آن  یا زیادت  گوشتی  است  در اندام  که  بگره  گوشت  ماند و به  تحریک  حرکت  کند و از نخود تا بمقدار خربزه  میرسد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). وامغول . خوک . چنحج . (زمخشری ) 
:  جسمی  فزونی  است  و او را غشایی  چون  خریطه  و ازپوست  و گوشت  جداست  و اندر زبر پوست  فراز و باز شود،آنچه  نرم  و رقیق  باشد همچون  عسل  باشد آن  را شهدی  گویند و آنچه  غلیظتر و خشک تر باشد و همچون  پیه  پاره  باشد و آن  را شحمی  گویند و آنچه  غلیظتر و خشک تر باشد وعصابه  گویند و آنچه  غلیظتر و خشک  از همه  باشد همچون گوشتی  صلبی  و آن  را لحمی  گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). سلع و بر هر دوش  دو سلعة بود معنی  سلعة گوشت  فضله باشد بر اندام  آدمی . (فارسنامه ٔ ابن  البلخی  ص 
35).