 
        
            سلاح
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        SLAḤ
    
							
    
								
        این واژه عربی شده است که در سنسکریت sela، sella و senā و در اوستایی snā و در پهلوی snāh بوده است؛ همتای پارسی اینهاست: سِناه، اسناه esnāh (پهلوی: snāh) مزین mazin (سغدی) ساستر sāstar (سنسکریت: sāstra) جنگ افزار (دری)***فانکو آدینات 09163657861
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۸۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۶ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        سلاح . [ س َل ْ لا ] (ع ص ) حیوانی  که  سرگین  بسیار اندازد. (ناظم  الاطباء).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        سلاح . [ س ُ ] (ع  اِ) سرگین  و سرگین  ستور. غایط. (ناظم  الاطباء). سرگین  ستور یا عام  است . (منتهی  الارب ) (آنندراج ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        سلاح . [ س ِ ] (ع  اِ) آلة که  بدان  جنگ  کنند. (غیاث ). ساز جنگ . (ترجمان  القرآن  ترتیب  عادل بن  علی  ص 59) (دهار) (زمخشری ). آلت  جنگ ، چون  تیغ و...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        سلاح ور. [ س ِ وَ ] (ص  مرکب ) مسلح . صاحب  سلاح . سلاحدار: مردم  آنجا بیشترین  سلاح ور و دزد باشند. (فارسنامه ٔ ابن  البلخی ). چون  فضلویه  فراخاست  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        سلاح عربی است که با «ها» پارسی چیوان (= جمع) بسته شده  و پارسی آن اینهاست:
کانْسان (کانس از اوستایی: کانْستَرَ= سلاح + «ان»)
ساسْتان (ساست از سنسکری...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        همتای پارسی این دو و اژه ی عربی، اینهاست: جب مزین job-mazin (پهلوی - سغدی) واخژ کانس vāxež-kāns (واخژ؛ سغدی؛ کانس از اوستایی: kānstara سلاح)***فانکو آ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        سلاح شور. [ س ِ ] (نف  مرکب ) آنکه  در فن  سپاهیگری  مهارت  تام  داشته  باشد و معنی  ترکیبی  آن  ورزش  و استعمال کننده ٔ سلاح  است . (آنندراج ). کسی  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        سلاح پوش . [س ِ ] (نف  مرکب ) سپاهی  که  سلاح  پوشیده  باشد. (ناظم  الاطباء).  ||  آنکه  سلاح  می پوشد. سلاح  پوشنده .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        سلاح دست . [ س ِ دَ ] (ص  مرکب ) مرد سپاهی  که  سلاحدار باشد. (غیاث ) (آنندراج ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خلع سلاح . [ خ َ ع ِ س ِ] (ترکیب  اضافی ، اِ مرکب ) رجوع  به  ماده ٔ بعد شود.