 
        
            سلعة
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        SLʽ
    
							
    
								
        سلعة. [ س َ ع َ ] (ع  اِ) سرشکستگی  هرمقدار که  باشد.  ||  آنکه  پوست  بشکافد. ج ، سلعات  و سلاع . (منتهی  الارب ) (آنندراج ) (ناظم  الاطباء).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۸۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        سلعة. [ س ِ ع َ ] (ع  اِ) متاع  و اسباب  و متاع  تجارت . ج ، سِلَع. (ناظم  الاطباء) (منتهی  الارب ) (آنندراج ). کاله . (دهار).  ||  آژخ  که  بی درد بر...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        صلعة. [ ص َ ل َ ع َ ] (ع  اِ) جای  صلع از سر، و به  ضم  صاد نیز آمده  است . (منتهی  الارب ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        این واژه عربی شده است که در سنسکریت sela، sella و senā و در اوستایی snā و در پهلوی snāh بوده است؛ همتای پارسی اینهاست: سِناه، اسناه esnāh (پهلوی: snāh...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        صلاة. [ ص َ ] (ع  اِ) دعاء.  ||  دین .  ||  رحمت .  ||  استغفار.  ||  حسن  ثناء از خداوند بر پیمبر.  || و گفته اند صلاة از خداوند رحمت  است  و از ملائ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        سلاءة. [ س ُل ْ لا ءَ ] (ع  اِ) خار خرمابن . ج ، سلاء. یکی  سُلاّء. (منتهی  الارب ) (ناظم  الاطباء).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        سلاح . [ س َل ْ لا ] (ع ص ) حیوانی  که  سرگین  بسیار اندازد. (ناظم  الاطباء).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        سلاح . [ س ُ ] (ع  اِ) سرگین  و سرگین  ستور. غایط. (ناظم  الاطباء). سرگین  ستور یا عام  است . (منتهی  الارب ) (آنندراج ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        سلاح . [ س ِ ] (ع  اِ) آلة که  بدان  جنگ  کنند. (غیاث ). ساز جنگ . (ترجمان  القرآن  ترتیب  عادل بن  علی  ص 59) (دهار) (زمخشری ). آلت  جنگ ، چون  تیغ و...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        صلاءة. [ ص َ ءَ ] (ع  اِ)بمعنی  صلایة است . (منتهی  الارب ). رجوع  به  صلایة شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        صلاءة. [ ص ُ ءَ ] (اِخ ) ابن  عمروبن  مالک  از بنی اود از مذحج . وی  شاعری  یمانی  و جاهلی  و سید قوم  خود و در جنگها سپهسالار آنان  بوده . او یکی  از...