شو. (اِ) مخفف شوی است که شوهر باشد. (برهان ).در تداول گناباد خراسان ، زوج . بعل . بت
: بس شهر که مردانشان با شه بچخیدند
کامروز نبینند در اوجز زن بی شو.
فرخی .
من آن زن فعلم از حیض خجالت
که بکری دارم و شویی ندارم .
خاقانی .
از آن در عده ٔ عزلت نشسته ست
که از زن سیرتان شویی ندارد.
خاقانی .
سالی است که شد عروس و بیش است
با موجب شو بمهر خویش است .
نظامی .
چون شوهر بی آلت چون ... باعلت
بر این زن و بر آن زن بر این شوو بر آن شو.
مولوی (غزلیات ).