اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شو

نویسه گردانی: ŠW
شو. (اِ) مخفف شوی است که شوهر باشد. (برهان ).در تداول گناباد خراسان ، زوج . بعل . بت :
بس شهر که مردانشان با شه بچخیدند
کامروز نبینند در اوجز زن بی شو.

فرخی .


من آن زن فعلم از حیض خجالت
که بکری دارم و شویی ندارم .

خاقانی .


از آن در عده ٔ عزلت نشسته ست
که از زن سیرتان شویی ندارد.

خاقانی .


سالی است که شد عروس و بیش است
با موجب شو بمهر خویش است .

نظامی .


چون شوهر بی آلت چون ... باعلت
بر این زن و بر آن زن بر این شوو بر آن شو.

مولوی (غزلیات ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
بیرون شو. [ ش َ / شُو ] (اِ مرکب ) برونشو. برون شد. بیرون شد. مخرج . دررو. مخلص . علاج . چاره . رهایی : یک جرعه می کهن ز ملکی نو به وز هرچه نه ...
غلیان شو. [ غ َل ْ / غ ِل ْ ] (اِ مرکب ) آلتی که بدان کوزه ٔ غلیان را شویند.
شست و شو. [ ش ُ ت ُ ] (اِمص مرکب ) شستشو. (ناظم الاطباء). شست و شوی . شستن چیزی . غسل . (فرهنگ فارسی معین ) : دارم عجب ز نقش خیالش که چون ...
گربه شو کردن . [ گ ُ ب َ / ب ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چیزی را پاک نشستن . چیزی را ناتمام شستن . کثیف پاک کردن . با کمی آب شستن . گربه شور کردن ....
تعلق خود را به عالم ماده کم کن تا مجردات را ببینی.
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.