گفتگو درباره واژه گزارش تخلف صالح نویسه گردانی: ṢALḤ صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) از شعرای ایران و از مردم کاشان است و به هندوستان رفت ، سپس در لاهور اقامت گزید و هم بدانجا درگذشت . از اوست :نشنود هیچکسی نام جدایی یارب این سخن گوشزد هیچ مسلمان نشود.(قاموس الاعلام ترکی ). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۴۵۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه واژه معنی سعله سعله . [ س ُ ل َ ] (ع مص ) سرفیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). چل ساله چل ساله . [ چ ِ ل َ / ل ِ ] (ص نسبی ) چهل ساله ، مرد یازنی که چهل سال از تاریخ ولادتش گذشته است . هرکس چهل سال عمر کرده باشد. مرد یا زن چه... شش ساله شش ساله . [ ش َ / ش ِ ل َ / ل ِ ] (ص نسبی ) هر چیز یا هرکس که دارای شش سال باشد. (ناظم الاطباء). هرچیز که شش سال بر او گذشته باشد. ساله من ساله من . [ ل ِ م ِ ] (اِخ ) ۞ برادر زن پادشاه آسور که در قیام آرباکس بآسور سپاه به او سپرده شد. (ایران باستان ص 211). یک ساله یک ساله . [ ی َ / ی ِ ل َ / ل ِ ] (ص نسبی ) منسوب به یک سال . || دارای یک سال . (ناظم الاطباء). که سالی بر او گذشته است . که سالی زیسته اس... قول ساله این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید. چهل ساله چهل ساله . [ چ ِ هَِ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) که چهل سال بر وی گذشته باشد. که دوران حیاتش به چهل سال برآمده باشد.- مرد یا زن چهل ساله ؛ م... هشت ساله هشت ساله . [ هََ ل َ / ل ِ ] (ص نسبی ) آنکه هشت سال عمر کرده باشد. (ناظم الاطباء). همه ساله همه ساله . [ هََم َ / م ِ ل َ / ل ِ ] (ق مرکب ) همیشه و پیوسته . (آنندراج ). در تمام مدت سال . (یادداشت مؤلف ) : اندازد ابروانت همه ساله تیر غ... چارده ساله چارده ساله . [ دَه ْ ل َ / ل ِ ] (ص نسبی مرکب ) دختر و پسری که بسن چهارده سالگی رسیده باشند : ای چارده ساله قرةالعین بالغنظر علوم کونین . نظ... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۳۷ ۳۸ ۳۹ ۴۰ ۴۱ ۴۲ ۴۳ ۴۴ صفحه ۴۵ از ۴۶ ۴۶ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود