عمر
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ʽMR
    
							
    
								
        عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن  ابراهیم بن عبداﷲ. ملقب  به  کمال الدین . رجوع  به  عمر عجمی  شود.
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۵۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۷ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن  یحیی بن  عبدالواحد هنتاتی . رجوع  به  ابوحفص  (عمربن  یحیی  اول ...) و عمر حفصی  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن  یحیی بن  محمد هنتاتی . رجوع  به  عمر حفصی  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن  یزیدبن  عمیر اسیدی . رجوع  به  عمر اسیدی  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن  یوسف بن  عمربن  علی بن  رسول . رجوع  به  عمر رسولی  (ابن  یوسف ...) شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        (= زندگی) این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:  آیو ãyu (سنسکریت)، یائوش، جیتی (اوستایی)
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        گذر عمر. گذشتن عمر، مرور عمر و زندگی. در اینجا واژۀ «گذر» بمعنی «گذشتن» است. در این باره، توجه شود به واژه های «عمر» و «می گذرد» در مصرع اول، «طرب» و ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        قره عمر. [ ق َ رَ ع ُ م َ ] (اِخ ) دهی  از دهستان  گوی آغاج  بخش  شاهین دژ شهرستان  مراغه  واقع در 45 هزارگزی  جنوب  خاوری  شاهین دژ و 6 هزارگزی  جنوب...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        کهن عمر. [ ک ُ هََ / هَُع ُ ] (ص  مرکب ) کهن سال . سالخورده  و پیر : به  موسی   ۞  کهن عمر کوته امیدسرش  کرد چون  دست  موسی  سپید.سعدی  (کلیات  چ  مصف...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        نیم عمر. [ ع ُ ] (ص  مرکب ) کهل . میانه سال . (زمخشری ) (یادداشت  مؤلف ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمر جمل . [ ع ُ م َرِ ج َ م َ ] (اِخ ) ابن  احمدبن  عبداﷲ جمل . صوفی  بود. او راست : التحفة البهیة الحسناء فی  شرح  اسماء ربنا الحسنی  که  در سال  119...