عمری
نویسه گردانی:
ʽMRY
عمری . [ع ُ را ] (ع اِ) چیزی که با شخص در مدت زندگی همراه باشد. (ناظم الاطباء). آنچه برای تو، در طول مدت عمر او یا عمر تو، قرار داده شود، چنانکه گویند: أعمرته الدار العمری ؛ یعنی خانه را تا سر آمدن مدت عمرم یاعمرش ، در اختیار او گذاردم . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). اسم است از اِعمار، چنانکه گویند: أعمرته الدار عمری ؛ یعنی قرار دادم خانه را برای او که مادام العمر در آن ساکن باشد و چون بمیرد خانه دوباره به من بازگشت کند. و این امر در جاهلیت از رسوم معمول و متداول بین اعراب بوده ، اما در شریعت اسلام ، عمری عبارت است از تفویض مسکن بمدت طول زندگانی به کسی بشرط آنکه اگر تفویض کننده یا کسی که خانه بدو تفویض شده از دنیا رحلت کند، خانه به ورثه ٔ واهب خانه بازگشت کند، و این فعل صحیح است و شرط باطل میشود، و از این رو خانه تا موهوب له در قید حیات است ملک اوست و پس از مرگ او ملک ورثه ٔ او باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || سود زندگانی . (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۴۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۸ ثانیه
عمری . [ ع َ ری ی ] (ع اِ) قسمی از خرما. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
عمری . [ ع ُ ری ی ] (ع ص نسبی ، اِ) آن را منسوب به عُمر دانند، چنانکه عمری الشجر بمعنی درخت دیرینه و قدیمی باشد. (از اقرب الموارد) (از منته...
عمری . [ ع ُ ] (ق ) (با یاء نکره ) یک عمر. مدت زندگانی . مدت درازی از زمان . (ناظم الاطباء). زمانی برابر یک دوره ٔ زندگی کسی .
عمری . [ ع ُ م َ ] (ص نسبی ) منسوب به عمربن خطاب . و در تداول عوام فارسی زبانان ، بر یک تن از اهل سنت اطلاق میشود. سنی . چهاریاری .
عمری . [ ع ُ م َ ] (اِخ ) مکنی به ابوحفص . رجوع به ابوحفص (عمری ...) شود.
عمری . [ ع ُ م َ ] (اِخ )علی بن علی . رجوع به علی عمری (ابن علی بن ...) شود.
عمری . [ع ُ م َ ] (اِخ ) علی بن محمد. رجوع به علی شجری شود.
عمری . [ ع ُ م َ ] (اِخ ) علی بن محمد. رجوع به علی شیرازی شود.
عمری . [ ع ُ م َ ] (اِخ ) علی بن مراد. رجوع به به علی عمری (ابن مرادبن ...) شود.
عمری . [ ع ُ م َ ] (اِخ ) قاضی تکریت .او راست : کتاب السبع الجاهلیات بغریبها و کتاب تفسیر مقصوره ٔ ابی بکربن درید. (از الفهرست ابن الندیم ).