گفتگو درباره واژه گزارش تخلف غدم نویسه گردانی: ḠDM غدم . [ غ ُ دَ ] (اِ) نوعی اشنان بحری ۞ . (دزی ج 2 ص 202). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۶۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه واژه معنی قدم قدم /qadam/ معنی ۱. اندازۀ پا از سر انگشت تا پاشنه. ۲. گام. ۳. کار؛ عمل. ⟨ قدم افشردن: (مصدر لازم) [قدیمی] ۱. پا فشردن. ۲. پافشاری کردن. ⟨ قدم برداشتن... قدم رو این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید. قدم رو قدم رو. فرمان نظامی که به افراد دستور حرکت با قدم های عادی می دهد. هم قدم هم قدم . [ هََ ق َ دَ ] (ص مرکب ) همراه و هم سفر و هم طلب . (برهان ) : تا کی دم اهل ، اهل دم کوهمراه کجا و هم قدم کو؟ نظامی (لیلی ومجنون ص ... بی قدم بی قدم . [ ق َ دَ ] (ص مرکب ) (از: بی + قدم ) بیگام .- دم بی قدم ؛ گفتار بدون کردار. سخن بی عمل . حرف بدون اقدام : بمعنی توان کرد دعوی د... پیش قدم پیش قدم . [ ق َ دَ ] (ص مرکب ) مقدم . سابق . که پیش قدمی کند. که نخست بکاری درآید. که در کارها مقدم باشد. || آنکه بر دیگران سابقه ٔ دوستی ... پیل قدم پیل قدم . [ ق َ دَ ] (ص مرکب ) پیل گام . که چون فیل تواند گام برداشت . که چون فیل قدم بردارد. که مانند فیل براه رود : برق جه ، بادگذر، یوز... فیل قدم فیل قدم . [ ق َ دَ ] (ص مرکب ) پیل قدم . (فرهنگ فارسی معین ). پیل گام . که چون فیل راه رود و چون فیل گام نهد. قدم بوس قدم بوس . [ ق َ دَ ] (اِمص مرکب ) پای بوس . (آنندراج ). قدم جای قدم جای . [ ق َ دَ ](اِ مرکب ) جای قدم . قدمگاه . (آنندراج ) : اگر تخت والا قدم جای تست مرا جای بر دست والای تست . امیرخسرو (از آنندراج ).رجوع ... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ صفحه ۲ از ۷ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود