اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

فراغ

نویسه گردانی: FRʼḠ
فراغ . [ ف َ ] (ع مص ) پرداختن . (منتهی الارب ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). پرداخته شدن . (تاج المصادر بیهقی ). فارغ شدن . (مصادر زوزنی ) :
همی بود یک ماه با درد و داغ
نمی جست یک دم ز انده فراغ .

فردوسی .


آنچه به فراغ دل بازگردد بباید نبشت . (تاریخ بیهقی ). در آنچه به فراغ دل او پیوندد مبادرت نموده شد. (کلیله و دمنه ). || آهنگ کردن به سوی چیزی . (منتهی الارب ). قصد کردن . (اقرب الموارد). || تهی شدن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (مصادر زوزنی ). تهی شدن ظرف . (اقرب الموارد). || ریخته شدن آب . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (اِمص ) آسایش و پرواس و فراغت . (ناظم الاطباء) :
هرکه او خورده است دود چراغ
بنشیند به کام دل به فراغ .

سنایی .


نیز شاید بود که کسی را برای فراغ اهل و فرزندان ... به جمع مال حاجت افتد. (کلیله و دمنه ). خلایق روی زمین آسوده و مرفه ، پشت به دیوار امن و فراغ داده . (کلیله و دمنه ). نفس فراغ را به سنان بدخویی مجروح نکند. (جهانگشای جوینی ).
برخیز تا تفرج بستان کنیم و باغ
چون دست میدهد نفسی نوبت فراغ .

سعدی .


کسی دارد از علم عالم فراغ
که او چون قلم خورده دود چراغ .

امیرخسرو دهلوی .


قرار برده ز من آن دو نرگس رعنا
فراغ برده ز من آن دو جادوی مکحول .

حافظ.


|| امکان . اتفاق مناسب . فرصت . توفیق :
روزی از آنجا که فراغی رسید
باد سلیمان به چراغی رسید.

نظامی .


|| خلوت : فراغ عبادت از این به میسر شود. (گلستان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
فراغ جستن . [ ف َ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) آسودگی یافتن . آسوده شدن : همی بودیک ماه با درد و داغ نمی جست یک دم ز انده فراغ . فردوسی .|| در پی ...
فراغ داشتن . [ ف َ ت َ ] (مص مرکب ) آسودگی داشتن .فراغت داشتن . رجوع به فراغت داشتن و فراغ شود. || بی اعتنا بودن و بی نیازی نمودن : بزرگ...
فراغ افتادن . [ ف َ اُ دَ ] (مص مرکب ) رها شدن . رهیدن . آسوده شدن : چون از ذکر انساب و تواریخ فرس فراغ افتاد... (فارسنامه ٔ ابن بلخی ). رجوع ...
فراق . [ ف ِ / ف َ ] (ع مص ) جدایی . دوری . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). از یکدیگر جدا شدن . (زوزنی ) (منتهی الارب ). از هم جدا شدن . به فتح ...
در پارسی به آن "دوری" می گوییم که دردی جانکاه است و با "جدایی" فرق دارد! "دوری" دو عضو نزدیک را بطور نا خواسته از یکدیگر جدا نگه می دارد... در حالیک...
فراق نامه . [ ف ِ / ف َ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) نامه ای که در آن شرح جدایی از دوست بود : فراق نامه ٔ سعدی به هیچ گوش نیامدکه دردی از سخنانش...
فراق کشیده . [ف ِ / ف َ ک َ / ک ِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) هجران کشیده . جدایی دیده . تحمل فراق کرده . رجوع به فراق کشیدن شود.
فراق آزموده . [ ف ِ /ف َ زْ / زِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) فراق دیده . هجران کشیده . آنکه دوری عزیزان بسیار دیده باشد : هزاردستان بر شاخ سرو او بخ...
فراق کشیدن . [ ف ِ / ف َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) تحمل جدایی کردن . هجران کشیدن : غم زمانه خورم یا فراق یارکشم به طاقتی که ندارم ، کدام ...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.