اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

قایم

نویسه گردانی: QAYM
قایم . [ ی ِ ] (ع ص ،اِ) قائم . ایستاده . برپا. || دلاک حمام : دست بر پشت شیخ میمالید و شوخ بر بازوی شیخ جمع میکردچنانکه رسم قایمان باشد. (اسرار التوحید). رجوع به قائم شود. || در تداول ، پنهان . رجوع به قایم کردن شود. || در تداول ، سخت . محکم : یک کشیده ٔ قایم زدن . || در تداول ، بسی بلند وجهوری : آواز و صدای قایمی کردن . مقابل یواش گفتن .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
قایم ریختن . [ ی ِ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از عاجز آمدن و جنگ ناکردن باشد. (برهان ).- به قایم ریختن ؛ کنایه از زبون شدن : که ایرانی از ر...
قایم پنجم آسمان . [ ی ِ م ِ پ َ ج ُ س ِ ] (اِخ ) کنایه از کوکب مریخ است که والی سپهر پنجم باشد. (برهان ).
غایم . [ ی ِ ] (ص ، ق ) (در تداول عامه )قایم . محکم . سخت : غایم او را زد. غایم صدا کن . || نهان . غایب (در لهجه ٔ بعضی نقاط خراسان ).- غایم ...
قائم . [ ءِ ] (ع ص ) ایستاده . (منتهی الارب ). برخاسته . بپای . برپا. برپای : کانک قائم فیهم خطیباًو کلهم قیام للصلاة. (تاریخ بیهقی ص 192). ...
قائم . [ ءِ ] (اِخ ) ساختمانی است نزدیک سامراء که متوکل عباسی آن را بنا کرده است . (معجم البلدان ).
قائم . [ ءِ ] (اِخ ) لقب محمدبن الحسن العسکری امام دوازدهم شیعیان . رجوع به مهدی شود.
قائم . [ءِ ] (اِخ ) ابن القادر ملقب به القائم بامر اﷲ (422- 467 هَ . ق .) بیست و ششمین خلیفه ٔ عباسی است . در ذی قعده ٔ سال 391 متولد شد. مردی...
قائم . [ ءِ ] (اِخ ) ابن متوکل ملقب به القائم بامراﷲ و مکنی به ابوالعقا. از خلفای عباسی مصر است که پس از برادرش سلیمان بن متوکل خلیفه ...
قائم . [ ءِ ] (اِخ ) (الَ ...) بامراﷲ، محمد نزاربن عبداﷲ المهدی ، مکنی به ابی القاسم خلیفه ٔ دوم از خلفای فاطمی مغرب بود. در زمان پدرش مهدی ...
غائم . [ ءِ ] (ع ص ) یوم غائم ؛ روزی میغناک . (مهذب الاسماء).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۷ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.