اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

قصاص

نویسه گردانی: QṢAṢ
قصاص . [ ق ِ ] (ع مص ) مانند آنچه داده باشی بازستدن . || کشنده ٔ یکی را کشتن . (ترجمان ترتیب عادل ). کین کشی به مثل . مُقاصّة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).کشنده را باز کشتن و جراحت کردن عوض جراحت و چیزی را به بدل چیزی فراگرفتن ، و فارسیان به معنی مطلق تعزیر با لفظ کردن استعمال نمایند. (آنندراج ) : لکم فی القصاص حیوة یا اولی الالباب . (قرآن 179/2).
مرا به مستی دایم قصاص نتوان کرد
می مدام کند لطف ساقیم در کاس .

نظیری نیشابوری (از آنندراج ).


گر به مستی دست یابی بر فلک
زو قصاص جان خاقانی بخواه .

خاقانی .


|| (اصطلاح فقه ) مانند جرم مرتکب شده مجرم را مجازات کردن . بشر در دوره های اولیه برای مجازات حدی قائل نبود و ارتکاب جرم ناچیزی کافی بود در حق او مجازات نامحدودی را ایجاب کند چنانکه گاه اتفاق می افتاد برای سرقت مالی خون عده ٔ زیادی ریخته میشد ولی این وضع ناگوار پایدار نماند و قانون قصاص وضع شد و به موجب آن مجازات مجرم متناسب با جرم ارتکاب شده مقرر گردید. در قاموس کتاب مقدس آمده : قصاص را در شریعت موسوی دو بنیاد بود: 1- نگاهداری مردم را از عواقب و نتایج گناه . 2- برپا داشتن انصاف و داد به توسط مجازات گناهکاران برحسب کردار ایشان . و قصاص بر دو بهره بود یکی مرگ ارزانی و دیگر به طور دیگر. 1- مرگ ارزانی و میرانیدن یا به سنگسار کردن است که تمام مردم معاریف در آن شرکت داشته باشند و یا به دار کشیدن یا سوزانیدن . 2- قصاص بدون قتل است که بر قواعد مجازات برپا بود و این مطلب در جایی که ضرری سهواً و عمداً از کسی نسبت به کس دیگر وارد آمده بود معمول بود. (قاموس کتاب مقدس ) :
لبش زنهار میکرد از لبم گفتم معاذاﷲ
قصاص خون همی خواهم چه جای زینهار است این .

خاقانی .


با جراحت بساز خاقانی
تا قصاص از زمانه بستانیم .

خاقانی .


کس رابه قصاص من مگیرید
کز من بحل است قاتل من .

سعدی .


محتسب خم شکست و من سراو
سن بالسن و الجروح قصاص .

حافظ.


- امثال :
قصاص به قیامت نمیماند .
قصاص قبل از جنایت نباید کرد .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
قصاص . [ ق َ ] (ع اِ) قُصاص است در همه ٔ معانی آن . رجوع به قُصاص شود. || نوعی از درخت که مگس انگبین می لیسد آن را و دوست دارد، و از ای...
قصاص . [ ق ِ ] (ع اِ) ج ِ قَص ّ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قص شود. || ج ِ قَصّة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قَصّة ...
قصاص . [ ق ُ ] (ع اِ) منتهای روئیدنگاه موی سر از پس و پیش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || موی پیشانی . (منتهی الارب ). || پیوندگاه ه...
قصاص . [ ق ُ] (اِخ ) نام کوهی است از بنی اسد. (معجم البلدان ).
قصاص . [ ق َص ْ صا ] (ع ص ) قصه گوی : گفت ای قصّاص در شهر شماکیست چابکتر در این فن دغا.مولوی .
قصاص: کیفری برپایه رفتار با ستمکار به‌ گونه‌ای‌ که‌ او با ستمدیده کرده‌ بنابه درخواست ستمدیده یا نزدیکان او‌.(le petit Robet 1). همتای پارسی این واژه ...
کیفری برپایه رفتار با ستمکار به‌ گونه‌ای‌ که‌ او با ستمدیده کرده‌ بنابر درخواست ستمدیده یا نزدیکان او‌.
قثاث . [ق َث ْ ثا ] (ع ص ) سخن چین . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
قثاث . [ ق ُ ] (ع اِ) رخت . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
قثاث . [ ق ِ / ق َ ] (اِخ ) نام جد فرهین بن قرضم که پیش رسول صلی اﷲ علیه و سلم به رسولی آمد و محدثان آن را به فتح خوانند. (منتهی الارب ...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.