اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

قوز

نویسه گردانی: QWZ
قوز. (ص ، اِ) کوز و کج و خم و خمیده . (ناظم الاطباء). محرف غوز بمعنی کوزپشت . (فرهنگ نظام ).
- سر قوز افتادن ؛ سر لج افتادن و ضد کردن . (فرهنگ نظام ).
- قوزپشت ؛ کوزپشت . (ناظم الاطباء). کوژپشت .
- قوز کردن ؛ از سرما یا غیر آن خود را خمیده و مثل کوژپشت ساختن . (فرهنگ نظام ).
- امثال :
قوزبالا قوز ؛ بمعنی مشکل بالای مشکل . رنج و تعبی بر رنج و تعبی ، نظیر: ضِغْث علی ابالة. (امثال و حکم دهخدا). رجوع به غوز شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
قوز. [ ق َ ] (ع اِ) ریگ توده ٔ گرد. || ریگ توده ٔ بلند. ج ، اقواز، قیزان . اقاویز، اقاوز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
قوز. [ ] (ترکی ، اِ) جوز. (فهرست مخزن الادویه ) گردو.
یکه قوز. [ ی ِک ْ ک َ قُزْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس ، واقع در 16000گزی شمال خاوری کلاله و 42000گزی شم...
سر لج افتادن و قلدری کردن در گویش کازرونی(ع.ش)
قوز درآوردن . [ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) کوژپشت شدن . قوزی شدن .
کش و قوز رفتن . [ ک َ / ک ِ ش ُ رَ ت َ ] (مص مرکب ) کش و قوس رفتن . (یادداشت مؤلف ).
قوض . [ ق َ ] (ع اِ) عوض . (منتهی الارب ). بدل . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد): هذا بذا قوضاً بقوض ؛ ای بدلا ببدل . (اقرب الموارد) (منتهی الارب...
قوض . [ ق َ ] (ع مص ) ویران کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
قوظ. [ ق َ ] (ع اِ) گرمای تابستان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بمعنی قیظ است لکن مصدر نیست تا فعل از آن مشتق شود. (از اقرب الموارد). ر...
غوز. (اِ) برآمدگی سخت وزشت که بر پشت برخی از مردم باشد. پشت خمیده و دوتاشده . قوز. کوز. کوژ. کُل . رجوع به قوز و کوژ شود.- سر غوز افتادن ...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.