اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کخ

نویسه گردانی: KḴ
کخ . [ ک ُ / ک َ / ک ِ ] ۞ (اِ) صورتی باشد زشت که کودکان را بدان ترسانند. (فرهنگ اسدی ). هر صورت مهیب و زشتی باشد که بسازند و اطفال را بدان ترسانند. (برهان ) (آنندراج ). صورت زشت باشد که طفلان را بدان ترسانند. (صحاح الفرس ) (غیاث اللغات ). صورت زشتی که بجهت ترسانیدن اطفال از گیاه کخ سازند. (فرهنگ جهانگیری ). شکل و پیکر زشت و مهیبی که سازند و اطفال را بدان ترسانند و هر چیزی که مشابه و مانند آن باشد. (از ناظم الاطباء). لولو. بُخ . یک سر و دو گوش . فازوع . (یادداشت مؤلف ). بَیقور. فازوعه . (السامی فی الاسامی ) :
آیم و چون کخ به گوشه ای بنشینم
پوست به یک ره برون کنم ز ستغفار.

فرخی .


ایمن بود از چشم بد آنکس که ز زشتی
در چشم کسان چون رخ شطرنج بود رخ
زان ایمنی از دیدن هر کس که بگویند
اندرمثل عامه که گچ را نپزد ۞ کخ .

سنائی .


- امثال :
کخ کخ را نمی برد ؛ لولو، لولو را نمی برد. (از فرهنگ فارسی معین ).
|| بمعنی صورت زیبا که از چوب و غیره ترتیب دهند و لباس رنگین پوشانند. (غیاث اللغات ) :
عروس کخ شبستانرا نشاید
ترنج از موم بستانرا نشاید.

نظامی (از آنندراج ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
کخ . [ ک َ] (اِخ ) نام شهری است . (برهان ) (از ناظم الاطباء).
کخ . [ ک ِ ] (ص ) تلخ و بی مزه باشد. (برهان ). مزه تلخ . (غیاث اللغات ).
کخ . [ ک ُ ] (اِ) کرم را گویند چه هرگاه گویند که به فلانه چیز کخ افتاده است مراد آن باشد که کرم افتاده است . (برهان ). کرم که در میوه و...
کخ . [ ک ُ ] (اِ) گیاهی باشد که از درون آب روید و از آن حصیر بافند و در خراسان انگور و خربزه بدان آویزند. (برهان ). گیاهی که از میان آب بر...
کخ . [ ک ِ ] (اِ) لفظی است که بجهت نفرت فرمودن اطفال از چیزی که نخواهند به ایشان بدهند یا خواهند از ایشان پس بگیرند گویند. (برهان ). در آ...
کخ . [ ک َخ خ ] (ع مص ) خرخر کردن در خواب . (از منتهی الارب ) ۞ (از اقرب الموارد). کخیخ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به کخیخ ...
کخ . [ ک ُ ] (اِخ ) ۞ رُبِرت کخ (1843 - 1910 م .) پزشک و میکرب شناس شهیر آلمانی است . کشف باسیل بیماری سل از افتخارات اوست .
کخ کخ . [ ک ِ ک ِ / ک َ ک َ / ک َخ خ ک َخ ْ خِن ْ / ک َخ ْ خِن ْ ک َخ ْ خِن / ک َ خ ِ ک ِ خ ِ ] (ع اِ) کلمه ای است که بدان کودک رازجر کنند تا ...
کخ کخ کردن . [ ک ُ ک ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سرفه کردن . سرفیدن . سرف سرف . || خنده زدن . خنده کردن به آواز. || حال صوفیان یافتن . قول و ...
به کسر ک. پختن. مثلا می گویند گوشتش هنوز کخ نکرده است. یعنی نپخته است. در گویش کازرونی(ع.ش)
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.