کن
نویسه گردانی:
KN
کن . [ ک ُ ] (نف مرخم ) (ماده ٔ مضارع از «کردن ») کننده و آنکه کاری را می کند مانند: در میان کن ؛ یعنی آنکه در میان می آورد. (ناظم الاطباء). در ترکیب با کلمات دیگر صفت فاعلی سازد: آب بخش کن . آب خشک کن . آتش سرخ کن . بخاری پاک کن . تیغتیزکن . جاده صاف کن . چائی صاف کن . چاقوتیزکن . چشم پرکن . خانه خراب کن . خفه کن (درسماور). دوده پاک کن . روغن داغ کن . زنده کن . سرخشک کن . سبزی پاک کن . شیشه پاک کن . کارکن . کارچاق کن . کاردتیزکن . گلوترکن . گوش پاک کن . لوله پاک کن . گزارش کن . ماهوت پاک کن . ماهی سرخ کن . مبال پاک کن . مدادپاک کن . مرکب خشک کن . نکوهش کن . نوازش کن . نیایش کن . ویران کن ... (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به همین ترکیبات شود.
واژه های همانند
۱۳۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
سکه کن . [ س ِک ْ ک َ / ک ِ ک َ ] (نف مرکب ) آنکه بر روی سکه نقش کند. رجوع به تذکرة الملوک چ 2 صص 21 - 22.
رخت کن . [ رَ ک َ ] (نف مرکب ) کننده و بیرون آرنده ٔ جامه . که لباس خود را درمی آورد. درآرنده ٔجامه . بیرون کننده ٔ جامه از تن . آنکه جامه ٔ خود...
ریش کن . [ ک َ ] (نف مرکب ) آنکه کوشش بیهوده می کند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). نامراد و محروم . (ناظم الاطباء) : از هر کنار مشرق عرض تجلی ...
دست کن . [ دَ ک َ ] (نف مرکب ) دست کننده . کننده ٔ دست . || (اِ مرکب ) حنائی را گویند که بعد از رنگ دادن از دست کنند. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ...
خرس کن . [ خ ِ ک َ ] (ن مف مرکب ) زمینی که خرس آنرا کنده و مأوای خود ساخته است . (آنندراج ).
خشک کن . [ خ ُ ک ُ ] (اِ مرکب ) کاغذی است که برای خشک کردن مرکب یا آب بکارمیرود و بیشتر برای خشک کردن نوشته ها مصرف میشود.
خفه کن . [ خ َ ف َ / ف ِ ک ُ ] (اِ مرکب ) آلتی است که برای کشتن بر در آتش دان آن استوار کنند تا آن آتش بمیرد. مطفاءة. (یادداشت بخط مؤلف ).-...
خنک کن . [ خ ُ ن ُ ک ُ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) دستگاهی که در ماشین های حرارتی قرار می گیرد تا بر اثر آن ماشین زیاد گرم نشود.
بنه کن . [ ب ُ ن َ / ن ِ ک َ ] (اِ مرکب ) حرکت با جمیع کسان و دارائی از ناحیه ای به ناحیه ٔ دیگر. (فرهنگ فارسی معین ).- بنه کن رفتن ؛ با تما...
بیخ کن . [ ک َ ](نف مرکب ) ریشه کن . (فرهنگ فارسی معین ) : مرد را ظلم بیخ کن باشدعدل و دادش حصار تن باشد.اوحدی .