کن
نویسه گردانی:
KN
کن . [ ک ُ ] (نف مرخم ) (ماده ٔ مضارع از «کردن ») کننده و آنکه کاری را می کند مانند: در میان کن ؛ یعنی آنکه در میان می آورد. (ناظم الاطباء). در ترکیب با کلمات دیگر صفت فاعلی سازد: آب بخش کن . آب خشک کن . آتش سرخ کن . بخاری پاک کن . تیغتیزکن . جاده صاف کن . چائی صاف کن . چاقوتیزکن . چشم پرکن . خانه خراب کن . خفه کن (درسماور). دوده پاک کن . روغن داغ کن . زنده کن . سرخشک کن . سبزی پاک کن . شیشه پاک کن . کارکن . کارچاق کن . کاردتیزکن . گلوترکن . گوش پاک کن . لوله پاک کن . گزارش کن . ماهوت پاک کن . ماهی سرخ کن . مبال پاک کن . مدادپاک کن . مرکب خشک کن . نکوهش کن . نوازش کن . نیایش کن . ویران کن ... (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به همین ترکیبات شود.
واژه های همانند
۱۳۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
کن سفید. [ ک َ س ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان طیبی گرمسیری است که در بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان واقع است و 320 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغر...
کن فکان . [ ک ُ ف َ ] (ع جمله ٔ فعلیه ، اِ مرکب ) شو پس شد، مراد از عالم موجودات . (غیاث ) (آنندراج ). کُن فَیَکون عالم موجودات را گویند. (ناظم ...
کلاش کن . [ ک َ ک َ ] (اِ مرکب ) نام حلوائی است . (انجمن آراء ناصری ) (آنندراج ). نان شیرینی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نام یکی از حلواها...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
نیست کن . [ ک ُ ] (نف مرکب ) نابودکننده . فانی کننده . (ناظم الاطباء). معدوم کننده : اول و آخر به وجود وصفات هست کن و نیست کن کاینات .نظامی .
نیابت کن . [ ب َ ک ُ ] (نف مرکب ) نایب : که تا شاه بر حل و عقدی که داشت نیابت کن خویش را برگماشت .نظامی .
نیایش کن . [ ی ِ ک ُ ] (نف مرکب ) عابد. نیایشگر. عبادتگر. که دعا خواند و ستایش کند : ز پاکی ورا خانه ٔ خویش خواندنیایش کنان را بدان پیش خواند....
نکوهش کن . [ ن ِ هَِ ک ُ ] (نف مرکب ) نکوهش کننده . ملامت کننده . عاذل : رسیدندپس پهلوانان بدوی نکوهش کن و تیز و پرخاش جوی . فردوسی .ستایش سرایان...
نصیحت کن . [ ن َ ح َ ک ُ ] (نف مرکب ) نصیحت گوی . اندرزگو. که پند دهد. که بخوبی و صلاح وصواب راهنمائی کند. ناصح خیرخواه مشفق : اگر مراد نصیح...
نظاره کن . [ ن َظْ ظا رَ / رِ ک ُ ] (نف مرکب ) نظاره کننده . که می نگرد. که شاهدچیزی یا منظره ای است . تماشاچی . نگرنده : نظاره کنان به روی خ...