کن
نویسه گردانی:
KN
کن . [ ک ُ ] (نف مرخم ) (ماده ٔ مضارع از «کردن ») کننده و آنکه کاری را می کند مانند: در میان کن ؛ یعنی آنکه در میان می آورد. (ناظم الاطباء). در ترکیب با کلمات دیگر صفت فاعلی سازد: آب بخش کن . آب خشک کن . آتش سرخ کن . بخاری پاک کن . تیغتیزکن . جاده صاف کن . چائی صاف کن . چاقوتیزکن . چشم پرکن . خانه خراب کن . خفه کن (درسماور). دوده پاک کن . روغن داغ کن . زنده کن . سرخشک کن . سبزی پاک کن . شیشه پاک کن . کارکن . کارچاق کن . کاردتیزکن . گلوترکن . گوش پاک کن . لوله پاک کن . گزارش کن . ماهوت پاک کن . ماهی سرخ کن . مبال پاک کن . مدادپاک کن . مرکب خشک کن . نکوهش کن . نوازش کن . نیایش کن . ویران کن ... (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به همین ترکیبات شود.
واژه های همانند
۱۳۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
شد کن . [ ش َ ک ُ ] (فعل امر) ۞ بلند کن . مقابل پست کن . نیز گویند فلانه کس شدی بلند بسته است که دست فلک به او نمی رسد یعنی جای بلندی ...
کت کن . [ ک َ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوهدشت بخش طرهان شهرستان خرم آباد. جلگه ای و گرمسیر. با 240 تن سکنه . آب آن از نهر خسروآباد. م...
کن کت . [ ک َ ک ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ای تیوند بخش دلفان که در شهرستان خرم آباد واقع شده است و 180 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیای...
که کن . [ ک ُه ْ ک َ ] (نف مرکب ) کوه کن . کوه کننده : وهم او برمثال آهن بوددشمنش کوه و دولتش که کن . فرخی . || کوه گذار. کوه نورد. که راهها...
گل کن . [ گ ُ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کاریزنو بخش تربت جام شهرستان مشهد واقع در 42هزارگزی شمال باختری تربت جام و 7هزارگزی جنوب راه ...
ول کن . [ وِ ک ُ ] (نف مرکب ) در تداول ، ول کننده . رهاکننده . || دست بردارنده .- ول کن معامله نبودن ؛ در تداول ، اصرار و ابرام و پافشاری و س...
نم کن . [ ن َ ک ُ ] (نف مرکب ) نم کننده . || (اِ مرکب ) کاسه ای که در آن تنباکو را نم زنند. (یادداشت مؤلف ).
نقب کن . [ ن َ ک َ ] (نف مرکب ) نقب زن . کننده ٔ نقب .
کون کن . [ کو ک ُ ] (نف مرکب ) کسی که از راه دبر مباشرت و جماع کند. امردباز. غلامباره . (فرهنگ فارسی معین ). بچه باز. تف کار. اهل نم . لاطی ....