 
        
            گر
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        GR
    
							
    
								
        گر. [ گ َ ] (اِخ ) کوهی  است  در جنوب  شرقی  بوشهر و کوه  نمک . (جغرافیای  طبیعی  کیهان  ص 55).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۲۳۰ مورد، زمان جستجو: ۱.۰۶ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        نعلین گر. [ ن َ ل َ / ل ِ گ َ ] (ص  مرکب )آنکه  نعلین  سازد. حذاء. خَصّاف . (یادداشت  مؤلف ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        نیابت گر. [ ب َ گ َ ] (ص  مرکب ) خلیفه . جانشین . وکیل . (ناظم الاطباء). نایب .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        نکوهش گر. [ ن ِ هَِ گ َ ] (ص  مرکب ) عاذل . (یادداشت  مؤلف ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        یاقوت گر. [ گ َ ] (ص  مرکب ) لعل گر. (آنندراج ). سازنده ٔ اشیایی  که  در آنها یاقوت  به  کار رود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        وسوسه گر. [ وَس ْ وَ س َ / س ِ گ َ ] (ص مرکب ) وسوسه انداز. (فرهنگ  فارسی  معین ) : آگهید از رگ  جانم  که  چه  خون  میریزدخون  ز رگهای  دل  وسوسه گر ب...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ویران گر. [ گ َ ] (ص  مرکب ) ویران کن . ویران کننده  : ای  خنک  آن  را کز این  ملکت  بجَست که  اجل  این  ملک  را ویران گر است . مولوی .برآمد ز ویران گ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هریسه گر. [ هََ س َ / س ِ گ َ ] (ص  مرکب ) هریسه پز. آنکه  هریسه  را خوب  بپزد. (آنندراج ). رجوع  به  هریسه پز شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        مخل، کسی که خلل در کاری وارد می کند، آن که بر هم می زند و مانع و سد راه می شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید 
اینجا کلیک کنید.
                    
										
 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        چلیپا; صلیب - آن کس که کارش ساختن صلیب باشد .صلیب ساز