 
        
            گر
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        GR
    
							
    
								
        گر. [ گ َ ] (اِخ ) کوهی  است  در جنوب  شرقی  بوشهر و کوه  نمک . (جغرافیای  طبیعی  کیهان  ص 55).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۲۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        مساحت گر. [ م َ ح َ گ َ ] (ص  مرکب ) مسّاح . مساحت دار. مساحت  کننده  : مساحتگران  داشت  اندازه گیربر آن  شغل  بگماشته  صد دبیر. نظامی .چون  مساحت گرا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        مدهون گر. [ م َ گ َ ] (ص  مرکب ) که  طلا کند.که  رنگ  و روغن  زند. رجوع  به  مدهون  شود : فلک  چون  قصر مدهون  گشت  بر وی  کنگره  زرین درخشان  هر یکی ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        مراغه گر. [ م َ غ َ / غ ِ گ َ ] (ص  مرکب ) غلطنده . غلت زننده  : بودم  دوان چو گور به  دشت  فساد و فسق تازنده  و مراغه گر و بارناپذیر.سوزنی .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        معروف گر. [ م َ گ َ ] (ص  مرکب ) آمر به  معروف . آنکه  به  کارهای  نیک  امر کند. که  مردم  را امر به  معروف  و نهی  ازمنکر کند :  و چون  پیر شوند  ۞  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        گر کشیدن . [ گ ُ ک َ / ک ِ دَ ] (مص  مرکب ) شعله ور شدن .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        کانسه گر. [ س َ / س ِ گ َ ] (ص  مرکب ) کاسه گر. کاسه ساز. (ناظم  الاطباء). رجوع  به  کاسه گر شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        گر داشتن . [ گ َ ت َ ] (مص  مرکب ) جوششی  داشتن . جرب  داشتن . مبتلا به  گَر بودن  : شکم  چو بیش  خوری  بیش  خواهد از تو طعام به  خور مخارش  ایرا که  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید 
اینجا کلیک کنید.
                    
										
 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        امساک کلمه عربی است و افزودن گر به آن صحیح نیست. اما با توجه به استفاده فراوان این نوع ترکیبات می توان گفت امساک گر یا امساک کننده به مفهوم کسی است که...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        مقاطعه گر. [ م ُ طَ / طِ ع َ / ع ِ گ َ ] (ص  مرکب ) پیمانکار. مقاطعه کار. (یادداشت  به  خط مرحوم  دهخدا).