اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

لطء

نویسه گردانی: LṬʼ
لطء. [ ل َطْءْ ] (ع مص ) لطوء. دوسیدن به زمین و چسبیدن . (منتهی الارب ). به زمین وادوسیدن . (تاج المصادر). || به چوب دستی زدن یا خاص است بر پشت زدن به عصا. (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
لط. [ ل َطط ] (ع اِ) حمیل . (منتهی الارب ). گردن بند از دانه های حنظل رنگ کرده . یقال : رأیت فی عنقها لطا حسناً. ج ، لطاط. (منتهی الارب ). |...
لط. [ ل َطط ] (ع مص ) چسبیدن به چیزی . لازم گرفتن آن را. (منتهی الارب ). ملازم شدن . (تاج المصادر). || پنهان کردن . || پوشیده داشتن خب...
لت ء. [ ل َت ْءْ ] (ع مص ) دور کردن چیزی را. راندن . || گذشتن . || انداختن تیر. || آرمیدن با زن . || کم کردن . || تیزدادن . || پلیدی...
لت . [ ل َ ] (اِ) سیلی . چک . لطمة. تپانچه . کاج . پشت گردنی . پس گردنی . ضرب . زخم . صدمت . کوس . زدن . (اوبهی ). زدن به کف دست بر کسی . کوفتن ....
لت . [ ل َت ت ] (ع اِ) ظرفی است از آبگینه بقدر یک بالشت درازگردن که بدان آب خورند. ج ، لتوت . (منتهی الارب ) ۞ .
لت . [ ل َت ت ] (ع مص ) کوفتن . || بستن . (منتهی الارب ). ببستن چیزی محکم . (تاج المصادر). || تر کردن پِسْت و جز آن . (دهار).تر کردن پِسْ...
لت . [ ل ُ ] (اِ) سخنی باشد که از حد گوینده متجاوز باشد و آن را لاف و گزاف نیز خوانند. (جهانگیری ).
لت . [ ل ُ ] (اِ) ۞ نوعی ماهی مأکول مخصوص آب شیرین ، از خانواده ٔ گادیده ۞ .
لت . [ ل ُ ] (اِ) برگ خرما. خوص (لغت بلوچ نیک شهر).
لت . [ ل ِت ت ] (اِخ ) ۞ مردم لتونی . رجوع به لتونی شود.
« قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.