اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

لطء

نویسه گردانی: LṬʼ
لطء. [ ل َطْءْ ] (ع مص ) لطوء. دوسیدن به زمین و چسبیدن . (منتهی الارب ). به زمین وادوسیدن . (تاج المصادر). || به چوب دستی زدن یا خاص است بر پشت زدن به عصا. (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
لنگه در
لت لت . [ ل َ ل َ ] (ص مرکب ) لخت لخت . پاره پاره : جغد که با باز و با کلنگان ۞ پردبشکندش پر و مرز گردد لت لت . عسجدی . ۞ ... دارد چو... خواجه...
لت وند. [ ل َوَ ] (اِخ ) دهی از دهستان بالاگریوه ٔ بخش ملاوی شهرستان خرم آباد، واقع در 32هزارگزی خاوری ملاوی ، دارای 130 تن سکنه ، شیعه ٔ فار...
یک لت . [ ی َ / ی ِ ل َ ] (ص مرکب ) یک لخت . (یادداشت مؤلف ). یک لته . رجوع به یک لخت شود.
پی لت . [ ] (اِخ ) مرکز بلوک میان بند در ناحیه ٔ نور مازندران . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 299).
لت رود. [ ل َ ] (اِخ ) لت نام رودخانه ای باشد از ملک دیلمان که به لت رود اشتهار دارد. (جهانگیری ) (برهان ).
لت زدن . [ ل َ زَ دَ ] (مص مرکب ) سیلی زدن . چک زدن .
لت خوار. [ ل َ خوا / خا ] (نف مرکب ) توسری خور. زبون .
قامه لت . [ م ِ ل ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش قلعه زراس شهرستان اهواز. در 9هزارگزی باختری قلعه زراس واقع است . 30 تن سکنه دارد. (از فر...
لت کردن . [ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سیلی زدن . (از تحفه ٔ اهل بخارا). زدن : هرگاه که گشنه یا تشنه می شده اند به مقابر اهل اﷲ میرفته اند و آ...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.