لیص
نویسه گردانی:
LYṢ
لیص . [ ل َ ] (ع مص ) خمیدن . کج شدن . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۶۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
لیث ا. [ ل َ ثُل ْ لاه ] (اِخ ) هو حمزةبن عبدالمطلب . وقع ذلک فی شعر ابی سفیان بن حریث کما سیأتی فی الکنی و المشهور انه اسداﷲ. (الاصابة ج 6...
آل لیث . [ ل ِ ل َ ] (اِخ ) صفاریان . نام سلسله ای از ملوک ایران . یعقوب بن لیث صفار مؤسس این دودمان در سال 224هَ .ق . سردار سپاه حاکم سی...
همان خایه مالی است اما در مورد زنان ،صفت
کون لیس . (نف مرکب ) کون لیسنده . متملق سخت پست . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مدخل بعد شود.
خاک لیس . (نف مرکب ) کسی که خاک را بلیسد. (از آنندراج ) : بگرداگرد تخت طاقدیسش دهان تاجداران خاک لیسش .نظامی .
لیس باز. (نف مرکب ) لیس بازی کننده . که با لیس بازی کند.
لیس بازی . (حامص مرکب ) قسمی بازی افکندن با سکه ۞ . بازی که با مسکوکات کنند با فکندن آن به فاصله و سپس با مسکوکی دیگر آن را هدف کردن ...
لیس پرده . [ پ َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) ۞ (در درشکه ) لیس . پرده ٔ چرمین درشکه و جز آن که بر روی پایها کشند حفظ از سرما یا برف و باران را.
عمرو لیث . [ ع َ رِ ل َ ] (اِخ ) وی همان عمروبن لیث دومین تن از صفاریان است که نام او غالباًبه اضافه ٔ بنوت خوانده شود. رجوع به صفاریان...
کاسه لیس . [ س َ / س ِ ] (نف مرکب ) مردم گرسنه و فقیر که آنچه در بن کاسه بماند با انگشت و زبان لیسند. (انجمن آرا) (آنندراج ). پرخور و شکم خو...