لیص
نویسه گردانی:
LYṢ
لیص . [ ل َ ] (ع مص ) خمیدن . کج شدن . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۶۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
لانی لیس . [ ] (اِخ ) نام کرسی بخش از ولایت «برست » درایالت فینیستر فرانسه . دارای راه آهن و 3520 سکنه .
لیث صفار.[ ل َ ث ِ ص َف ْ فا ] (اِخ ) رجوع به لیث بن معدل شود.
کنگه لیس. (و یا "کنگ لیس" ) ، (مازنی )، کون لیس .
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
قباب لیث . [ ق ِ ب ُ ل َ ] (اِخ ) دهی است در نزدیکی بعقوبا از نواحی بغداد و دانشمندانی بدان جا منسوبند. (معجم البلدان ).
ایس و لیس . [ اَ س ُ ل َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) جزء اول «ایس » به معنی بودن است و لیس همان کلمه است باضافه ٔ لای نفی عربی . (از یادداش...
لفت و لیس . [ ل ِ ت ُ ](اِ مرکب ، از اتباع ) رجوع به لفت و لیس کردن شود.
لیث عفرین . [ ل َ ث ُ ع ِ ف ِرْ ری ] (ع اِ مرکب ) رجوع به عِفِرّین شود.
لیث واسطی . [ ل َ ث ِ س ِ ] (اِخ ) مکنی به ابوالمشرفی . تابعی است و از شریک روایت کند.
خاریک لیس .[ ل ِ ] (اِخ ) محبوبه ٔ شخصی بنام اِپی مِن بوده است .عادت یونانی هابنا بر نقل کنت کورث این بود که اطفالشان را وقتی بحد بلوغ ...