 
        
            مضفر
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        MḌFR
    
							
    
								
        مضفر. [ م ُ ض َف ْ ف َ ] (ع  ص ) شعر مضفر؛ موی  بربافته  بر سه  تاه . (منتهی  الارب ) (ناظم  الاطباء).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۴۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        مزفر. [ م ُ ف َ] (ع  ص ، اِ) مُزفَّر. رجوع  به  مزفَّر. مُزفَّرة شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        مزفر. [ م ُزَف ْ ف َ ] (ع  اِ) دم  برآوردن . مزفرة. (منتهی  الارب ).مُزفَر. (اقرب  الموارد). نفس  برآوردن . (ناظم  الاطباء).  ||  (ص ) صاحب  دم . صاحب...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (ع  ص ) مظفار. (اقرب  الموارد) (محیطالمحیط). فیروزمندی  داده  شده . (آنندراج ) (غیاث ). فیروز. (دهار). مرد به  مراد خود رسیده ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        مظفر. [ م ُ ف َ ] (ع  ص ) خراشیده  شده  با ناخن .  ||  پیروزمند گردانیده  شده . (ناظم  الاطباء).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) حاکم  مرو در اواخر ایام  سلطان  محمد خوارزمشاه  بود و به  مجیرالملک  شرف الدین  شهرت  داشت . و رجوع  به  تاریخ  مغول  ا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) دولتشاه  سمرقندی  او را خاقانی  ثانی  میداند. اما فقیر شعری  از او ندیده ام  که  قابل  این  وصف  باشد. اما فاضلی  دانشم...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ] (اِخ ) معروف  به  مولا مظفر. به  نام  قاسم بن  محمد  ۞  منجم . او راست : تنبیهات  المنجمین  که  به  سال  1031 برای  شاه  عباس  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن  ابراهیم بن  جماعةبن  علی  عیلانی  (544 - 623) معروف  به  ابوالعز و ملقب  به  موفق الدین  شاعر و ادیب  مصری . او را...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن  ابی الحسن بن  اردشیر عبادی  مروزی  مکنی  به  ابومنصور. رجوع  به  ابومنصور مظفر در همین  لغت نامه  و تتمه ٔ صوان ال...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن  حسن  نظام الملک  و ملقب  به  فخرالملک و مکنی  به  ابوالفتح  در دوران  پادشاهی  سنجر (جلوس  511 هَ . ق .) و پس  از ...