مضفر
نویسه گردانی:
MḌFR
مضفر. [ م ُ ض َف ْ ف َ ] (ع ص ) شعر مضفر؛ موی بربافته بر سه تاه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۴۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
مزفر. [ م ُ ف َ] (ع ص ، اِ) مُزفَّر. رجوع به مزفَّر. مُزفَّرة شود.
مزفر. [ م ُزَف ْ ف َ ] (ع اِ) دم برآوردن . مزفرة. (منتهی الارب ).مُزفَر. (اقرب الموارد). نفس برآوردن . (ناظم الاطباء). || (ص ) صاحب دم . صاحب...
مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (ع ص ) مظفار. (اقرب الموارد) (محیطالمحیط). فیروزمندی داده شده . (آنندراج ) (غیاث ). فیروز. (دهار). مرد به مراد خود رسیده ...
مظفر. [ م ُ ف َ ] (ع ص ) خراشیده شده با ناخن . || پیروزمند گردانیده شده . (ناظم الاطباء).
مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) حاکم مرو در اواخر ایام سلطان محمد خوارزمشاه بود و به مجیرالملک شرف الدین شهرت داشت . و رجوع به تاریخ مغول ا...
مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) دولتشاه سمرقندی او را خاقانی ثانی میداند. اما فقیر شعری از او ندیده ام که قابل این وصف باشد. اما فاضلی دانشم...
مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ] (اِخ ) معروف به مولا مظفر. به نام قاسم بن محمد ۞ منجم . او راست : تنبیهات المنجمین که به سال 1031 برای شاه عباس ...
مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن جماعةبن علی عیلانی (544 - 623) معروف به ابوالعز و ملقب به موفق الدین شاعر و ادیب مصری . او را...
مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن ابی الحسن بن اردشیر عبادی مروزی مکنی به ابومنصور. رجوع به ابومنصور مظفر در همین لغت نامه و تتمه ٔ صوان ال...
مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن حسن نظام الملک و ملقب به فخرالملک و مکنی به ابوالفتح در دوران پادشاهی سنجر (جلوس 511 هَ . ق .) و پس از ...