گفتگو درباره واژه گزارش تخلف مظفر نویسه گردانی: MẒFR مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ] (اِخ ) معروف به مولا مظفر. به نام قاسم بن محمد ۞ منجم . او راست : تنبیهات المنجمین که به سال 1031 برای شاه عباس تألیف کرده است .وی منجم دربار بود. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۴۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه واژه معنی مظفر مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (ع ص ) مظفار. (اقرب الموارد) (محیطالمحیط). فیروزمندی داده شده . (آنندراج ) (غیاث ). فیروز. (دهار). مرد به مراد خود رسیده ... مظفر مظفر. [ م ُ ف َ ] (ع ص ) خراشیده شده با ناخن . || پیروزمند گردانیده شده . (ناظم الاطباء). مظفر مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) حاکم مرو در اواخر ایام سلطان محمد خوارزمشاه بود و به مجیرالملک شرف الدین شهرت داشت . و رجوع به تاریخ مغول ا... مظفر مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) دولتشاه سمرقندی او را خاقانی ثانی میداند. اما فقیر شعری از او ندیده ام که قابل این وصف باشد. اما فاضلی دانشم... مظفر مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن جماعةبن علی عیلانی (544 - 623) معروف به ابوالعز و ملقب به موفق الدین شاعر و ادیب مصری . او را... مظفر مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن ابی الحسن بن اردشیر عبادی مروزی مکنی به ابومنصور. رجوع به ابومنصور مظفر در همین لغت نامه و تتمه ٔ صوان ال... مظفر مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن حسن نظام الملک و ملقب به فخرالملک و مکنی به ابوالفتح در دوران پادشاهی سنجر (جلوس 511 هَ . ق .) و پس از ... مظفر مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن رئیس الرؤسا. بعد از فرار فخرالدوله از بغداد به تقلد منصب سرافراز گردید و چون اندک زمانی به مراسم آن امر ... مظفر مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن سلیمان بن مظفر نبهانی . از پادشاهان دولت نبهانیة در بلاد عمان است . بعد از وفات عراربن فلاح در سال 1024 هَ .... مظفر مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن علی که بعدها به امیر عصامی شهرت یافت . مردی عاقل و زیرک بود و در دوران عمران بن شاهین مؤسس امارة بطیح... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۵ ۲ ۳ ۴ ۵ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود