اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ناس

نویسه گردانی: NAS
ناس . (ع اِ) اسمی است که برای جمع وضع شده مثل قوم و رهط. واحدش انسان است . و بر انس و جن اطلاق می شود و اغلب بر انس . و گفته اند که اصلش اناس است که جمع انس باشد و این جمعی است نادر که با آوردن الف و لام بر سر آن فاء آن حذف شده است . (از معجم متن اللغة) (از اقرب الموارد). مردمان از آدمی و پری . جمع انس است و اصل آن اناس است به ضم اول و جمعی نادر است ، پس تخفیف یافته و «ال » بر آن داخل شده است . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). مردمان . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). مردمان . لفظ اسم جنس است ، در واحد و جمع هر دو استعمال می شود. (فرهنگ نظام ).به معنی یک آدم و به معنی آدمیان ، مفرد و جمع آمده است . (آنندراج از غیاث اللغات ). مردمان . مردم . (ناظم الاطباء). انس . اناس . آدمیان . مقابل جِنة :
خیر ناس ان ینفع الناس ای پدر
گر نه سنگی چه حریفی با مدر؟

مولوی .


|| آنچه به آسمان خانه آویزان باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آنچه معلق و آویزان باشد از سقف خانه چون دوده وغیر آن . (معجم متن اللغة). || قسمی از بوزینه . (ناظم الاطباء). || ترس . بیم . (از اوبهی ). || مرغ تشنه . (ناظم الاطباء). || (ص ) آنکه بانگ می زند مر شتران را. (ناظم الاطباء). || برگ و نان خشک . (شمس اللغات از شرح نصاب ) (مهذب الاسماء). خبز ناس ؛ یابس . (المنجد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
ناس . [ سِن ْ ] (ع ص ) رجوع به ناسی شود.
ناس . (اِخ ) نام قریه ای بزرگ از نواحی خراسان . (تاج العروس ). قریه ٔ بزرگی است بنواحی ابیورد. (از سمعانی ).
ناس .(اِخ ) [ الَ ... ] سوره ٔ صدوچهاردهمین از قرآن ، و آن شش آیت است ، پس از سوره ٔ فلق و آخرین سورة است از قرآن و به این آیت شروع می شو...
ناس . (اِخ ) ۞ رودخانه ای است در کلمبیای بریتانیا که از سلسله جبال غربی روشوز ۞ سرچشمه می گیرد. طول آن 350هزارگز است و به خلیجی در اق...
نَسناس: nasnãs ـ 1ـ بد ذات 2ـ آدم زشت 3ـ احمق، خنگ، ابله
کام پی ناس . (اِخ ) ۞ شهری است در برزیل که 99200 تن سکنه دارد. قهوه و ابریشمش معروف است . کارخانه های قندسازی ، ذوب آهن ، چرمسازی و روغن ک...
ناث . [ ناث ث ] (ع ص ) غیبت کننده . (ناظم الاطباء). ج ، نثاث . رجوع به ناثی شود.
نعس . [ ن َ ] (ع مص ) به خواب شدن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). نعاس . (منتهی الارب ). رجوع به نعاس شود. || نرم و سست گشتن رای . || سست ...
نعس . [ن ُع ْ ع َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ناعس . رجوع به ناعِس شود.
نعص . [ ن َ ] (ع مص )خوردن ملخ گیاه زمین را. (از منتهی الارب ) (آنندراج )(از اقرب الموارد). خوردن ملخ همه ٔ گیاه زمین را. (از متن اللغة). ...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.