اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

نما

نویسه گردانی: NMA
نما. [ ن َ ] (از ع ، اِمص ) ۞ نمو. بالیدگی . (ناظم الاطباء). افزایش . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). رشد. بالش . بالندگی . گوالش . گوالیدگی . (یادداشت مؤلف ) :
آنکه همی گندم سازد ز خاک
آن نه خدای است که روح نماست .

ناصرخسرو.


سپهر و عنصر و روح نما را
خدا خوانی چنین کفر است ما را.

ناصرخسرو.


تا چنانکه خواهد بالید ببالد و تمام شود و این بالیدن و فزون شدن را به تازی نشو و نما گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
تا بقا مایه ٔ نما باشد
ثقةالملک را بقا باشد.

مسعودسعد.


این چومگس می کند خوان سخن را عفن
وآن چو ملخ می برد کشته ٔ دین را نما.

خاقانی .


هین که اسرافیل وقتند اولیا
مرده را ز ایشان حیات است و نما.

مولوی .


- نشو و نما . رجوع به همین مدخل شود.
|| بالیدن . بلند شدن . (غیاث اللغات ).گوالیدن . برآمدن . افزون شدن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به نماء شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
ابن نما. [ اِ ن ُ ن َ ] (اِخ ) جلال الدین حسن فرزند نظام الدین احمد. فقیه شیعی .
ابن نما. [ اِ ن ُ ن َ ] (اِخ )نجیب الدین ابوابراهیم محمدبن جعفربن محمدبن نمای حلی ربعی . فقیه شیعی . او شاگرد ابن ادریس و استاد محقق صاحب ...
نشو و نما. [ ن َش ْ وُ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) روییدگی و بالیدگی . (ناظم الاطباء). گوالش . بالش . رشد. رجوع به نشو و نیز رجو...
به معنی نشان دهنده افزار / ابزار و در معرض دید قرار دادن ابزار ها
ابزاری که برای زمان سنجی با خورشید طراحی شده ، ساعت آفتابی ، ساعت خورشیدی ، درحالت کلی می تواند شامل بناهایی که کاربرد نجومی داشتند نیز باشد (مانند بر...
انگشت نما. [ اَ گ ُ ن َ / ن ِ / ن ُ ] (ن مف مرکب ) هر چیز آشکار و نمودار. نموده شده ٔ به انگشت . و هر چیز مشهور و معروف بخصوص در بدی . (ناظم الاط...
داوری نما. [ وَ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (نف مرکب ) کسی که داوری آشکار سازد. که حکومت و قضاوت و حکمیت در کار آرد : پس ازین ، داوری نمای بزرگ یاد کر...
دندان نما. [ دَ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (نف مرکب ) دندان نمای . که دندان نماید. که دندان نشان دهد. || بسیار نمایان و آشکار، چون : بخیه ٔدندان نما و...
دیوانه نما. [ دی ن َ / ن ِ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (نف مرکب ) که دیوانه بنظر آید. که به دیده چون بیخردان آید. که تصور رود دیوانه است .
خویشتن نما. [ خوی / خی ت َ ن ُ/ ن ِ / ن َ ] (نف مرکب ) خودنما. پرده برانداز. ذاعیة؛زن گول سست خویشتن نما و خویشتن آرا. (منتهی الارب ).
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۸ ۷ ۸ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.