 
        
            وجح 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        WJḤ 
    
							
    
								
        وجح . [ وَ ] (ع  مص ) پیدا و آشکار گردیدن . (منتهی  الارب ) (آنندراج ). پیدا و آشکار شدن  و ظاهر گردیدن . (ناظم  الاطباء).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۵۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        وجح . [ وَ ج َ ] (ع اِ) سمج مانندی  است . (منتهی  الارب ) شبه الغار. (اقرب  الموارد) (المنجد). جایی  مانند غار. (ناظم  الاطباء).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        وجه . [ وَج ْه ْ ] (ع  اِ) رو و چهره . (غیاث  اللغات ). روی  و چهره . روی  و صورت و هیأت  و پیکر و سیما و دیدار و شکل  و نمایش . (ناظم  الاطباء). روی...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        وجه . [ وَ ج َه ْ ] (ع  اِ) وَجْه ْ. آب  اندک . (منتهی  الارب ) (اقرب  الموارد).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        وجه . [ وَ ج ُه ْ ] (ع  ص ) صاحب  جاه . باقدر. وَجِه ْ. (اقرب  الموارد) (ناظم  الاطباء).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        وجه . [ وُج ْه ْ/ وِج ْه ْ ] (ع  اِ) جانب  و ناحیه . (اقرب  الموارد).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        وجه /vajh/ ۱.بالا، روش. ۲. کچل. ////////////////// اَبرِ آذاری سرآمد بادِ نوروزی وزید سمِی نخواهم طرِب که میگوید گوجه ///////////////// حافظ ۳. غلضت؛...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بر وجه . [ ب َ وَ هَِ ] (حرف  اضافه ٔ مرکب ) (از: بر فارسی  + وجه  عربی ) بطورِ. بطریق ِ. (ناظم  الاطباء). بر سبیل ِ :  سیم  کافی  ناصح  که  خراج  و ج...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بی وجه . [ وَج ْه ْ ] (ص  مرکب ) (از: بی  + وجه  عربی ) که  وجهی  ندارد. که  محلی  ندارد. بی دلیل  :  و اگر بر وفق  تصور خویش  در آن  تصرفی  نمایند بل...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هیچ وجه . [ وَج ْه ْ ] (ق  مرکب ) هیچ طور. هیچ گونه .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        وجه آباد. [ وَج ْه ْ] (اِخ ) دهی  جزء بخش  شهریار شهرستان  تهران . واقع در4 هزارگزی  شمال  راه  آهن  رباطکریم  در جلگه . با هوای  معتدل . سکنه ٔ 562 ت...