 
        
            ولح 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        WLḤ 
    
							
    
								
        ولح . [ وَ ] (ع  مص ) بار کردن  بر شتر فوق  از طاقت  آن . (منتهی  الارب ) (اقرب  الموارد).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        وله . [ وَ ل َه ْ ] (ع  مص ) ترسیدن و بیمناک  شدن . (منتهی  الارب ) (اقرب  الموارد).  ||  محزون  شدن  و از خود بیخود شدن  از اندوه . (اقرب  الموارد). ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        وله . [ وَ ل َ / ل ِ ] (اِ) قهر.  ||  خشم . (برهان ). خشم  و غضب . (غیاث  اللغات ).  ||  خشمگین . (آنندراج ).  ||  ناز. (برهان ) (انجمن آرا).  ||  عاش...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        وله . [ وِل ْ ل َ / ل ِ ] (اِ) در تداول  مردم  قزوین ، جنبش  و حرکت  بسیار جنبندگان  خرد در فضای  کم ، چنانکه  خاکشی  یا ماهی  در آب ، و همیشه  با فعل...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        وله . [  ] (اِخ ) دهی  است  جزو دهستان  لورا و شهرستانک  بخش  کرج  شهرستان  تهران  واقع در 500 گزی  راه  شوسه ٔ کرج  به  چالوس  دارای  450 تن  سکنه . ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        به معنای میان پرده و زمان اندکی که قسمتهای یک نمایش یا فیلم از هم جدا می کند. همچنین به قسمتی که در«میان وقفه» ارائه می شود و شامل موزیک، فیلم و تبلیغ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید 
اینجا کلیک کنید.
                    
										
 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        وله زده . [ وَ ل َه ْ زَ دَ / دِ ] (ن مف  مرکب ) عاشق  و دیوانه ٔ خشم دیده  و قهرکشیده .  ||  (به  اخفای  هاء وله ) خشمگین  و قهرآلود. (آنندراج ) (بره...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        وله ژیر. [ وُ ل َ ] (اِخ ) دهی است  از دهستان  ویسه ٔ بخش  مریوان  شهرستان  سنندج . سکنه ٔ آن  680 تن  است . (از فرهنگ  جغرافیایی  ایران  ج 5).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        وله موزو. [ وَ ل ِ ] (اِخ ) دهی  است  از دهستان  پنجهزاره ٔ بخش  بهشهر شهرستان  ساری . سکنه ٔ آن  355 تن  است . (از فرهنگ  جغرافیایی  ایران  ج 3).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        شاه  وله . [ وَ ل َ ] (اِخ )دهی  از دهستان  جاپلق  بخش  الیگودرز شهرستان  بروجرد. دارای  861 تن  سکنه . آب  آن  از چاه  و قنات . محصول  آن  غلات  و لب...