اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

هت

نویسه گردانی: HT
هت . [ هََ ت ت ] (ع مص ) پی هم نقل کردن کلام و حدیث را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة). || نیکو راندن کلام را بسلامت . (منتهی الارب ). نیکو بیان کردن کلام و حدیث را. (ناظم الاطباء). نیکو راندن کلام را. (از اقرب الموارد). سخن نیکو راندن . (زوزنی ). || پاره کردن جامه . (ناظم الاطباء). جامه پاره کردن . (منتهی الارب ). پاره پاره کردن جامه . (اقرب الموارد)(تاج العروس ) (معجم متن اللغة). || دریدن عرض کسی را. (ناظم الاطباء) (تاج العروس ) (معجم متن اللغة). روی گردانیدن . (منتهی الارب ). || ریختن آب را. (از اقرب الموارد). ریختن آب و مانند آن را. (ناظم الاطباء). پی در پی ریختن آب را. (از معجم متن اللغة) (تاج العروس ). ریختن . (منتهی الارب ). هت ّالسحابة المطر؛ پی در پی بارید. پیاپی بارید. || فرود افکندن از مرتبه در اکرام . (منتهی الارب ). پایین آوردن مرتبه ٔ کسی را در اکرام . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة) (تاج العروس ). || پی در پی رشتن زن . (از معجم متن اللغة) (اقرب الموارد) (تاج العروس ). متابعت کردن زن در غزل . (منتهی الارب ). متابعت کردن زن در دوک رشتن . (ناظم الاطباء). || فروریختن برگ درخت را. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة). فروافتادن برگ درخت . (منتهی الارب ). || شکستن و خرد کردن چیزی را. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة) (تاج العروس ). شکستن . (منتهی الارب ) (دهار) (زوزنی ). || بشتاب سخن گفتن . (معجم متن اللغة).
- هت همزة ؛ تلفظ کردن همزة را در کلام . (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة).
- هت قوائم بعیر ؛ صدا کردن پاهای شتر. (اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
حت . [ ح ُت ت ] (ع اِ) پِست ِ ترکرده و درهم زده . (منتهی الارب ).
حت . [ ح َت ْ ت ِ ] (ع اِ) کلمه ای است که بدان طیور را زجر کنند. (منتهی الارب ). کش ! کیش !
حت . [ ح َت ت ] (اِخ ) نام شمشیر ابی دجله و شمشیر کثیربن صلت . (منتهی الارب ).
حت . [ ح ُت ت ] (اِخ ) نام قبیله ای از کندة. و این نسبت به پدر یا مادر این قبیله نیست بلکه نسبت به بلدی است در عمان . (از معجم البلدان )...
حت . [ ح ُ ت ت ] (اِخ ) موضعی به عمان است و حت ازکنده بدان منسوب است . و لیس بام ّ لهم لااب ... و زمخشری گفته است : حت از جبال قبیلة اس...
حت . [ ح ُت ت ] (اِخ ) حازمی گفته است : محله ای است از بصره و خارج از سور آن که آن را به نام قبیله ای از یمن که بدان نزول کرده بودند...
حط. [ ح َطط ] (ع اِمص ) کمی . || نازکی بدن و نرمی آن . (منتهی الارب ). || (ع مص ) کم کردن . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). || از بالا ب...
حت ء. [ ح َت ْءْ ] (ع مص ) دوختن جامه را. || ریشه تافتن ، چنانکه گلیم را. || بستن ، چنانکه گره را. || زدن . || رَفَث . مباضعت .جماع کر...
حطء. [ ح َطْءْ ](ع مص ) افکندن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بیفکندن چیزی . (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). || جماع کردن . (از آنندراج ...
حطء. [ ح ِطْءْ ] (ع اِ) بقیه ٔ آب . (از منتهی الارب ). بقیه ٔ آب در ظرف . (از آنندراج ) (از اقرب الموارد).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.