هزم
نویسه گردانی:
HZM
هزم . [ هََ ] (ع مص ) مهربانی کردن بر کسی . (منتهی الارب ). || انگشت خلانیدن در چیزی چنانکه مخاکچه پیدا آید. || زدن ِ کسی کسی را چنانکه مابین سرینش درآید و برآید ناف او. || چیزی از حق کسی بازشکستن . || بانگ کردن کمان . || چاه کندن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شکستن لشکر و دشمن را. (منتهی الارب ). لشکر شکستن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). شکستن لشکر. (تاج المصادر بیهقی ) (مصادراللغه ٔ زوزنی ). شکستن دشمن را. (اقرب الموارد). و رجوع به هزیمت شود. || (ص ، اِ) اسب منقاد و رام .(منتهی الارب ). || زمین نشیب هموار. (منتهی الارب ). زمین سخت . (معجم البلدان ). زمین استوار. (اقرب الموارد). || ابر تنک بی آب . (منتهی الارب ). ابر رقیق بی آب . (اقرب الموارد). || هزم الضریع؛ ریزه شکسته از گیاه شبرق . ج ، هزوم . || ج ِ هزمة. (منتهی الارب ). رجوع به هزمة شود.
واژه های همانند
۵۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
حزم . [ ح َ ] (ع اِمص ) استوارکاری . (زمخشری ).هشیاری . (تاریخ بیهقی ). استواری و هوشیاری در کار. هشیار شدن مرد در کار. حَزامَت . حُزومَت . استوا...
حزم . [ ح َ زَ ] (ع مص ) به گلودرماندن چیزی . (منتهی الارب ). در سینه ماندن چیزی .
حزم . [ ح َ زَ ] (ع ص ، اِ) برآمدگی تهیگاه اسب . تهیگاه برآمدگی اسب . (منتهی الارب ).
حزم . [ ح َ ] (ع اِ) زمین درشت و بلند. (معجم البلدان ) (منتهی الارب ). حِزن . زمین ستبر پر از سنگ . زمین وادی . قال صاحب العین : الحزم من الا...
حزم .[ ح ُ ] (ع اِ) سرج القطرب . || ج ِ حزیم .
حزم . [ ح ُ زُ ] (ع اِ) ج ِ حِزام . و حزمة.
حزم . [ ح َ ] (اِخ ) (بنو...) طائفه ای از عرب که در اثر شعری از احوص مورد غضب دولت اموی واقع گشته و اموال ایشان مصادره گردید. این ظلم تا ...
حزم . [ ح َ ] (اِخ ) نام موضعی در پیش خطم الحجون در جانب سفلای سدره ٔ آل اسید از طریق نخله و حاج عراق . (معجم البلدان ).
حزم . [ ح َ ] (اِخ ) ابن ابی کعب انصاری . ابوداود طیالسی گوید که عبدالرحمان ابن جابراز حزم روایت دارد، ولیکن جز حبان کسی او را یاد نکرده ا...
حزم . [ ح َ ] (اِخ ) ابن ابی حزم قطعی ، از تبع تابعین است .