هزم
نویسه گردانی:
HZM
هزم . [ هََ ] (ع مص ) مهربانی کردن بر کسی . (منتهی الارب ). || انگشت خلانیدن در چیزی چنانکه مخاکچه پیدا آید. || زدن ِ کسی کسی را چنانکه مابین سرینش درآید و برآید ناف او. || چیزی از حق کسی بازشکستن . || بانگ کردن کمان . || چاه کندن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شکستن لشکر و دشمن را. (منتهی الارب ). لشکر شکستن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). شکستن لشکر. (تاج المصادر بیهقی ) (مصادراللغه ٔ زوزنی ). شکستن دشمن را. (اقرب الموارد). و رجوع به هزیمت شود. || (ص ، اِ) اسب منقاد و رام .(منتهی الارب ). || زمین نشیب هموار. (منتهی الارب ). زمین سخت . (معجم البلدان ). زمین استوار. (اقرب الموارد). || ابر تنک بی آب . (منتهی الارب ). ابر رقیق بی آب . (اقرب الموارد). || هزم الضریع؛ ریزه شکسته از گیاه شبرق . ج ، هزوم . || ج ِ هزمة. (منتهی الارب ). رجوع به هزمة شود.
واژه های همانند
۵۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۳ ثانیه
ابْنِ حَزْم، خاندانى از بزرگان، سیاستمداران و دانشمندان اندلس. یزید جدّ اعلای این خاندان، ایرانى و از بردگان آزاد شدة یزید بن ابى سفیان...
هضم نفس . [ هََ م ِ ن َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فرونشاندن خشم و غضب . (ناظم الاطباء).
هضم شدن . [ هََ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) گواریدن . تحلیل یافتن . (یادداشتهای مؤلف ). رجوع به هضم شود.
ابن حزم . [ اِ ن ُ ح َ ] (اِخ ) ابومحمد علی بن احمدبن سعیدبن حزم اموی اندلسی . اصل او از فارس است . جد اعلای او از موالی یزیدبن ابی سفیان ...
ابن حزم . [ اِ ن ُ ح َ ] (اِخ ) ابوالولید محمدبن یحیی . از شعرای اندلس ، عمزاده ٔ ابن حزم ابومحمد. تاریخ ولادت و وفات او معلوم نیست .
حزم شرج . [ ح َ م َ ش َ ] (اِخ ) یاقوت از اصمعی نقل کند که حزم شرج در دیار ابی بکربن کلاب است . (معجم البلدان ).
حزم فیدة. [ ح َ م ُ ف َ دَ ] (اِخ ) کثیر گوید : حزیت لی بحزم فیدة تحدی کالیهودی من نطاة الرقال .(معجم البلدان ).
حزم واهب . [ ح َ م ُ هَِ ] (اِخ ) نام موضعی . ابی خازم گوید : کانّها بعد عهد العاهدین بهابین الذنوب و حزمی واهب صحف .(معجم البلدان ).
حزم ابیض . [ ح َ م ِ اَ ی َ ] (اِخ ) از بلاد الضاب است . (معجم البلدان ). رجوع به حزم الضباب شود.
هضم کردن . [ هََ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تحلیل بردن غذا. (ناظم الاطباء). گذرانیدن و گواریدن و گواردن . (یادداشت به خط مؤلف ) : شراب مست کننده ...