اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

هم

نویسه گردانی: HM
هم . [ هَِ م م ] (ع ص ) پیر فانی . ج ، اهمام . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || نازک و نحیف ، و در این معنی مشتق از «همته النار» است ، یعنی آتش ذوبش کرد. || قدح هم ؛ قدح شکسته . (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۸۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
هم نژاد. [ هََ ن ِ ] (ص مرکب ) هم گوهر. هم اصل . (یادداشت مؤلف ).
هم نامی . [ هََ ] (حامص مرکب ) هم نام بودن . نسبت دو تن که به یک نام خوانده شوند : روز بهرام و رنگ بهرامی شاه با هر دو کرده هم نامی .نظام...
هم نبرد. [ هََ ن َ ب َ ] (ص مرکب ) هم ناورد. دو تن که با یکدیگر نبرد کنند : به جز پیلتن رستم شیرمردندارم به گیتی کسی هم نبرد. فردوسی .اگر هم ...
هم محله . [ هََ م َ ح َل ْ ل َ / ل ِ ](ص مرکب ) دو تن که در یک کوی خانه دارند. همسایه .
هم مذهب . [ هََ م َ هََ ] (ص مرکب ) دو تن که پیرو یک مذهب اند. همکیش . هم آیین .
هم میهن . [ هََ هََ ] (ص مرکب ) هم وطن . همخاک . دو تن که از یک کشور باشند. ج ، هم میهنان .
هم ناله . [ هََ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) آنکه با دیگری نالد. (یادداشت مؤلف ). روضه خوانها می گویند: خواهر، با زهرا همناله شو. (یادداشت مؤلف ).
این واژه از دو کلمه هم و آوری به معنی آوردن چیزی همانند خود یا تولید مثل می باشد.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
هم نشین . [ هََ ن ِ ] (نف مرکب ) هم نشین . هم نشست . (یادداشت مؤلف ). دو تن که با هم یک جا نشسته و مصاحب باشند. (برهان ) : ای پسندیدگان خسر...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.