هم
نویسه گردانی:
HM
هم . [ هَِ م م ] (ع ص ) پیر فانی . ج ، اهمام . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || نازک و نحیف ، و در این معنی مشتق از «همته النار» است ، یعنی آتش ذوبش کرد. || قدح هم ؛ قدح شکسته . (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۳۸۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۳ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
هم وردا. (ریاضیات و فیزیک) ( هم + وردا ) مترادف واژۀ انگلیسی «covariant».
مثال: مشتق هم وردا = Covariant derivative
رجوع شود به پاد وردا.
زن برادر شوهر، جاری، امبجین، زن ایور
هم اندیشی ... مانند هم اندیشه داشتن و دل سوزاندن (با همراهی اشتباه نشود) .
زاب. کوتاه شده از هم-پیاله. دو کس که به باور و کردار چنان به یکدیگر نزدیک باشند که هم-پیاله توانند شد.
هم و غم . [ هََ م ْ م ُ غ َ م م / غ َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) غصه واندوه . غم و اندوه . رجوع به هم و ترکیبات آن شود.
هم وثاقی . [ هََوُ ] (حامص مرکب ) هم خانه بودن . مجاورت : مسیحای مجرد را برازدکه با خورشید سازد هم وثاقی .حافظ.
هم نشستی . [ هََ ن ِ ش َ ] (حامص مرکب ) همنشینی : سرم چون ز می تاب مستی گرفت سخن با سخا همنشستی گرفت . نظامی .نسازد باهمالان هم نشستی کند چو...