اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

هم ء

نویسه گردانی: HM ʼ
هم ء. [ هََ م ْءْ ] (ع مص ) دریدن جامه را و کهنه کردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۸۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه
هم مزاج . [ هََ م ِ ] (ص مرکب ) هم طبع. هم خاصیت : سنت اهل عشق خواهی داشت درد را هم مزاج مرهم دان .خاقانی .
هم مسلک . [ هََ م َ ل َ ] (ص مرکب ) هم روش . هم مذهب . در اصطلاح ، کسانی را گویند که عضو یک حزب سیاسی باشند.
هم مصاف . [ هََ م َ صاف ف / م َ ] (ص مرکب )هم نبرد. دو تن که با یکدیگر مصاف دهند : آخرش هم مصاف بشکستم که سلاحی به جز مجاز نداشت . خاقانی .سک...
هم معنی . [ هََ م َ ] (ص مرکب ) دو لفظ که مرادف یکدیگر باشند. (آنندراج ).
هم مقیل . [ هََ م َ ] (ص مرکب ) هم خوابه . (غیاث اللغات ).
هم منزل . [ هََ م َ زِ] (ص مرکب ) دو تن که با هم در یک خانه منزل کنند.
هم مادر. [هََ دَ ] (ص مرکب ) دو فرزند که از یک مادر باشند. (یادداشت مؤلف ) : به جز ابن یامین که با یوسف هم مادر بود. (از قصص الانبیاء). رجوع ...
هم لباس . [ هََ ل ِ ] (ص مرکب ) دو تن که جامه ٔ همانند پوشند. || در تداول ، کسانی را گویند که لباس صنف خاصی را به تن کنند.
هم گوشه . [ هََ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) هم جنس و همسایه . (برهان ) : بپرسیدش از دوستان کهن که بودند هم گوشه و هم سخن . فردوسی .گاهی به نشیبی شد...
هم گوهر. [ هََ گ َ / گُو هََ ] (ص مرکب ) هم نژاد. هم نسب . (یادداشت مؤلف ) : بزرگی است در بلخ بامی سر است مرا نیز در تخمه هم گوهر است . اسدی .گ...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.