هم ء
نویسه گردانی:
HM ʼ
هم ء. [ هََ م ْءْ ] (ع مص ) دریدن جامه را و کهنه کردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۳۸۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۳ ثانیه
هم گروه . [ هََ گ ُ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) دسته جمعی . همه با هم . (یادداشت مؤلف ). متفق . متحد : برآرید لشکر، همه همگروه سراپرده و خیمه بر سوی ...
هم کیشی . [ هََ ] (حامص مرکب ) هم کیش بودن . دارای مذهب واحد بودن : گفتم از همدمی و هم کیشی نامها را بود به هم خویشی .نظامی .
هم کیسه . [ هََ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) جمعالمال . دو تن که در مال ، یکدیگر را شریک دانند : یار هم کاسه هست بسیاری لیک هم کیسه کم بُوَد باری .س...
هم کران . [هََ ک َ ] (ص مرکب ) متساوی الاضلاع . (یادداشت مؤلف ).
هم کلاس . [ هََ ک ِ ] (ص مرکب ) (از: هم ، فارسی + کلاس ، فرانسوی ) در فارسی یعنی دو شاگرد مدرسه که در یک پایه از تحصیل اند و مواد درسی آنان ...
هم کنار. [ هََ ک ِ ] (ص مرکب ) هم آغوش . (آنندراج ).
هم کنیت . [ هََ ک ُن ْ ی َ ] (ص مرکب ) دو تن که دارای یک کنیت باشند.- هم کنیت مصطفی ؛ هرکه کنیت او ابوالقاسم است : ایا مصطفی سیرت و مرتض...
هم اندیشی ... مانند هم اندیشه داشتن و دل سوزاندن (با همراهی اشتباه نشود) .
زاب. کوتاه شده از هم-پیاله. دو کس که به باور و کردار چنان به یکدیگر نزدیک باشند که هم-پیاله توانند شد.
هم وثاق . [ هََ وُ ] (ص مرکب ) هم اتاق . هم حجره : دوستی ، هم وثاقی ازآن ِ وی که بر او عاشق بودی به آهنگ وی بنزد وی آمد. (تاریخ بیهقی ).م...