اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

هم ء

نویسه گردانی: HM ʼ
هم ء. [ هََ م ْءْ ] (ع مص ) دریدن جامه را و کهنه کردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۸۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۳ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
هم اکنون. فوراً. بی درنگ. درزمان. (منبع: لغتنامۀ دهخدا - رجوع شود به «اکنون») امثال: "و گر نشنود بودنیها درست بباید هم اکنون ز جان دست شست" (ف...
هم کردن . [ هََ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در زبان کودکان ، خوردن . (یادداشت مؤلف ).
هم گروهه . [ هََ گ ُ هََ / هَِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) هم گروه . متفق . متحد : همه همگروهه به راه آمدندسوی انجمن گاه شاه آمدند.نظامی .
هم مادری . [ هََ دَ ] (ص مرکب ) هم مادر. دو تن که از یک مادر زاده اند : در منصف ذوالقعده ٔ سنه ٔ خمس وستمائه برادر هم مادری عجمشاه امیر زنگی ...
هم میدان . [ هََ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) هم نبرد یا همزور : دو هم میدان به هم بهتر گراینددو بلبل بر گلی خوشتر سرایند.نظامی .
هم کجاوه . [ هََ ک َ وَ / وِ ] (ص مرکب ) دو تن که دو طرف کجاوه نشینند. عدیل . (یادداشت مؤلف ). هم سفر. همراه .
هم کالبد. [ هََ ب َ / ب ُ ] (ص مرکب ) هم اندازه . هم هیکل . دارای جسم متساوی یا متشابه : چون زرد خیار کنج گرددهم کالبد ترنج گردد.نظامی .
هم قبیله . [ هََ ق َ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) دوتن که از افراد یک قبیله باشند. (یادداشت مؤلف ).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.