افتادن
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ʼFTADN
    
							
    
								
        افتادن /'oftādan/ معنی ۱. از بالا به پایین افتادن؛ سقوط کردن؛ فرود آمدن. ۲. [عامیانه، مجاز] بیاستفاده در جایی رها شدن. ۳. [عامیانه، مجاز] بستری یا زمینگیر شدن. ۴. وقوع حادثهای بهصورت ناگهانی. ۵. در موقعیتی یا مسیری قرار گرفتن. ۶. [عامیانه، مجاز] سقط شدن جنین. ۷. [قدیمی] تابیدن. ۸. [عامیانه، مجاز] حذف شدن یا نادیده گرفته شدن بهصورت سهوی. ۹. [عامیانه، مجاز] مهمان شدن معمولاً بدون دعوت. ۱۰. مصادف شدن. ۱۱. [عامیانه] رد شدن؛ مردود شدن. ۱۲. [عامیانه] با کسی همصحبت شدن و معاشرت کردن. ۱۳. [عامیانه، مجاز] از دست دادن مقاومت. ۱۴. [عامیانه] فهمیده شدن. ۱۵. حمله کردن. ۱۶. [عامیانه] انجام کاری بهصورت عادت. ۱۷. [قدیمی] شدن. ۱۸. [قدیمی] عارض شدن. ۱۹. [قدیمی] واقع شدن. فرهنگ فارسی عمید
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۱۶۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۸ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        سرپوش  افتادن . [ س َ اُ دَ ] (مص  مرکب ) آشکار شدن . برملا گشتن  : چون  ز خوان  اوفتاد سرپوشم خواه  بگذار خواه  بفروشم .نظامی .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        غلغله  افتادن . [ غ ُ غ ُل َ / ل ِ اُ دَ ] (مص  مرکب ) شور و غوغا افتادن . غریوافتادن . فریاد و هیاهوی  بسیار واقع شدن . رجوع  به  غُلغُلَه  شود :  و ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بر خاک  افتادن . [ ب َ اُ دَ ] (مص  مرکب ) بر خاک  نشستن . کنایه  از خوار و بی اعتبار شدن . (آنندراج ) : چون  خاک  رهت  شدم  مزن  بانگ  درشت حیف  است ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        افگانه  افتادن . [ اَ ن َ / ن ِاُ دَ ] (مص  مرکب ) افتادن  بچه ٔ ناتمام  : فلک  را سهمش  اردر خانه  افتدحوادث  ز اشکمش  افکانه  افتد.امیرخسرو دهلوی .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        انتقال  افتادن . [ اِ ت ِ اُ دَ ] (مص  مرکب ) انتقال  حاصل  گشتن . منتقل  شدن . جابجا شدن : ایزد... تقدیر چنان  کرده  است  که  ملک  راانتقال  افتد از ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        اختلاف  افتادن . [ اِ ت ِ اُ دَ ] (مص  مرکب ) اختلاف . شجر. شجور. (تاج  المصادر بیهقی ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        تبخاله  افتادن . [ ت َ ل َ / ل ِ اُ دَ ] (مص  مرکب ) تبخاله  برآوردن . تبخاله  زدن . تبخاله  دمیدن  : تبخاله  ترا بر لب  شیرین  ز تب  افتادبر رشته ٔ ج...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        مرافعه  افتادن . [ م ُ ف َ / ف ِ ع َ / ع ِ اُ دَ ] (مص  مرکب ) :  وی  [ احمد عبدالصمد] قصه ها کرد در معنی  کاله ٔ وی  [ احمد حسن  ] بدان  وقت  که  مرا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بر زبان  افتادن . [ب َ زَ اُ دَ ] (مص  مرکب ) کنایه  از شهرت  یافتن  اعم  از آنکه  بخوبی  باشد یا بزشتی . (آنندراج ) : ز بس  از خلق  روپوشی  نشانی  هس...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بر زمین  افتادن . [ ب َ زَ اُ دَ ] (مص  مرکب ) کنایه  از خوار و بی اعتبار شدن . (آنندراج ).-  بر زمین  افتادن  حرف  ؛ خوار و بی اعتبار شدن  آن  : می ت...