اجازه ویرایش برای همه اعضا

رقعه

نویسه گردانی: RQʽH
رقعه /roq'e/ ۱. نامۀ کوچک؛ نوشته کوتاه. ۲. وصله‌ای که به لباس می‌دوزند. ۳. صفحه شطرنج یا نرد. ۴. قطعه‌ای از چیزی که بر آن می‌نوشتند، مانند پوست، کاغذ، یا پارچه. فرهنگ فارسی عمید. /////////////////////////// بیَفشان زُلف و صوفی را به پابازی و رَقص آوَر که از هَر رُقعه دَلقَش هِزاران بُت بیَفشانی ///////////////// حافظ. مترادف و متضاد ۱. پینه، وصله ۲. عریضه، مراسله، مکتوب، منشور، نامه، نوشته
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
نامه از خراسان آمد که در آن آمده بود که در قندهار در برج هاى حصار آن، برجى یافته اند که پنج هزار سر در آن بوده، در سبد هاى علفى، از جمله بیست و نه سر...
رقعه زدن . [ رُ ع َ / ع ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) پیوندن زدن . (از آنندراج ). درپی کردن . وصله کردن : هر نفس داغ دگر بر تن خود سوخت نظام همچو آن ...
رقعه دوختن . [ رُ ع َ / ع ِ ت َ ] (مص مرکب ) پیوندکردن . (از آنندراج ). وصله بر جامه زدن : چند به شب در سماع جامه دریدن ز شوق روز دگر بامداد...
هفت رقعه ٔ ادکن . [ هََ رُ ع َ / ع ِ ی ِ اَ ک َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از هفت طبقه ٔ زمین است . (برهان ). رجوع به شادروان ادکن شود.
رقعة. [ رَ ع َ ] (ع اِ) آواز برخورد تیر مرنشانه را. (ناظم الاطباء). آواز تیر در نشانه . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || نوشت...
رقعة. [ رُ ع َ ] (ع اِ) دارویی که رقعا و سرخس نیز گویند. (ناظم الاطباء). به معنی رقعا است که سرخس و گیلدارو باشد خصوصاً و آن بیخی است سرخ ...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.