اجازه ویرایش برای همه اعضا

صدقه

نویسه گردانی: ṢDQH
صدقه /sadaqe/ آنچه در راه خدا به بینوایان می‌دهند به ‌جهت ثواب؛ چیزی که کسی برای سلامت خود و دفع بلا به مردم فقیر و مستحق می‌دهد؛ صدقۀ سر؛ صدقه‌سری. فرهنگ فارسی عمید مترادف و متضاد ۱. بلاگردان، خیر، خیرات، خیریه ۲. تصدق ۳. زکات فعل بن گذشته: صدقه کرد بن حال: صدقه کن //////////////////////////// قصد کردم که باز خانه روم تا دهم صدقه و کنم قربان //////////////////////////////////////////// فرخی سیستانی دیکشنری انگلیسی ترکی عربی alms, charity, handout, largess, largesse, offering
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
صدقة. [ ص َ دَ ق َ ](ع اِ) زکات . ج ، صدقات . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). مؤلف قاموس مقدس آرد: این لفظ در عهد قدیم وارد نشده است ، لکن ا...
صدقة. [ ص َ دَ ق َ ] (اِخ ) کوچه ای است به مرو. (معجم البلدان ).
صدقة. [ ص َ ق َ ] (ع ص ) تأنیث صَدق . رجوع به صدق شود.
صدقة. [ ص َ دَ ق َ ] (اِخ ) ابن ابی الکرم الیعقوبی . وی به بغداد نزد ابن فضلان و جز او فقه آموخت و به مصر شدو قضاء اعمال اشمونین یافت . سپس...
صدقة. [ ص َ دَ ق َ ] (اِخ ) ابن احمدبن علی قاضی .او راست : رتبة الماسح و فخرالقاسم . (کشف الظنون ).
صدقة. [ ص َ دَ ق َ ] (اِخ ) ابن الحسین الحداد. مورخ است و به بغداد به سال 573 هَ. ق . درگذشت . او راست : ذیلی بر تاریخ زاغونی . (الاعلام زرک...
صدقة. [ ص َ دَق َ ] (اِخ ) ابن حداد. رجوع به صدقةبن الحسین شود.
صدقة. [ ص َ دَ ق َ ] (اِخ ) ابن خالد. مولی ام البنین ، مکنی به ابوالعباس تابعی است .
صدقة. [ ص َ دَ ق َ ] (اِخ ) ابن دبیس بن صدقةبن منصور اسدی . وی از امراء بنی مزید است ، پس از پدر به سال 529 هَ . ق . ولایت حله یافت . سلطان ...
صدقة. [ ص َ دَ ق َ] (اِخ ) ابن صالح مکنی به ابوالزنباع . تابعی است .
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.