ذات
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ḎʼT
    
							
    
								
        این واژه در سنسکریت دهاتو dhātu (پایه، عنصر، عنصر اولیه، جوهر، ماده ی نخستین) و در اوستایی ذاته żāta بوده است با همان معنی سنسکریت؛ و واژه های: نیذاته niżāta (نژاد، نهاد، سرشت، فطرت، خوی، اخلاق، خُلق، ذات، گوهر. رفتار، کردار، کنش، فعل، عمل، اقدام) هوذاته hu-żāta (نیکوسرشت، خوش ذات) اهوره ذاته ahurażāta (دارای سرشت اهورایی، دارای ذات خدایی) و چندین واژه ی دیگر به خوبی نشان می دهد که ذات پارسی است.***فانکو آدینات 09163657861
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۳۳۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        ذات الودع . [ تُل ْ وَ دَ] (اِخ ) سفینه ٔ نوح . کشتی  نوح .  ۞   ||  اوثان . بتها. یا بتی  بعینه .  ||  کعبة. خانه ٔ کعبه ، از اینرو که  بر پرده های و...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات النصب . [ تُن ْ ن ُ ] (اِخ ) موضعی  است  به  چهار میلی  مدینةالرسول . و رسول  اکرم  بدانجا نماز قصر گزارده  است .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات خلفین . [ ت ُ خ ِ ف َ ](ع  ص  مرکب ، اِ مرکب ) تَبَر دوسر. ج ، ذوات الخلفین .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات روقین . [ ت ُ رَ ق َ ] (ع  ص  مرکب ) حرب  ذات  روقین ؛جنگی  سخت . داهیة ذات  روقین ، داهیة عظیمة. بلای  بد.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات الرئال . [ تُرْ رِ آ ] (اِخ ) نام  روضه ای  است  : ترتعی  السفح  فالکثیب  فذاقا-ر فروض القطا فذات  الرئال .اعشی .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات الرأس . [ تُرْ رَءْس ْ ] (ع  اِ مرکب ) قسمی  از شکستگیهای  سر(شجة) است . عوف  هجیمی  راست  : و هم  ضربوک  ذات الرأس  حتی بدت  ام ّالدماع  من  ال...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات الرایة. [ تُرْ را ی َ ] (اِخ ) زنی  می فروش  که  بر در خانه ٔ خویش  رایت  یا رایتها افراشته  بود نشانه ٔ می فروشی  خویش  را. و او را ذات الرایات  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات الرداة. [ تُرْ رَ ] (اِخ ) پشته  و زمین  فرازی  سرخ فام  ببلاد نصر. (المرصع).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات الرفاة. [ تُرْ رُ ] (اِخ ) نام  هضبه ای  سرخ  ببلاد بنی نصر.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ذات الرقاع . [ تُرْ رِ ] (اِخ ) نام  قریه ای  به  نخیل . (المرصع). و کوهی  است  و در آن  کوه  جای  جای  سرخی و سیاهی  و سپیدی  است  یعنی  رقعه ها به  ...