شهاب
نویسه گردانی:
ŠHAB
این واژه ی عربی اگر چه در آن زبان شِهاب خوانده می شود، در پارسی شَهاب گفته می شود. همتای پارسی اینهاست: سیکا (پارسی باستان: ثیکا şikā) سیگد sigd (مانوی) اولکا ulkā (سنسکریت) ***فانکو آدینات 09163657861
واژه های همانند
۲۳۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به محمودبن ابی الحسن نیشابوری شود.
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) لقب محمودبن حرب از ملوک سیستان . رجوع به حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 430 شود.
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به محمودبن سلیمان بن فهد حلبی حنبلی شود.
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) لقب معزالدین محمدبن بهاءالدین سام بن عزالدین حسین یکی از امرای غوری بود که از 569 تا 571 هَ . ق . در غز...
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به احمد ابوالعباس و احمد هائم ... شود.
شهاب الدین . [ ش ِبُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به یحیی بن حبش سهروردی شود.
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) ازمحتشمان قهستان بود. (تاریخ جهانگشای ج 2 ص 205).
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) دهی از دهستان مشکین خاوری بخش مرکزی خیاو است و 590 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) اسفرائینی . وزیر الراشد باللّه عباسی . رجوع به حبیب السیر چ قدیم تهران ج 1 ص 312 و دستورالوزراء ص 92 شود.
شهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) اوحدی ، ملقب به امیر اجل فاضل . او راست : عیون الحقایق راجع به تجارت و صنعت . (از کشف الظنون ).