گفتگو درباره واژه گزارش تخلف ابومحمد نویسه گردانی: ʼBWMḤMD ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالباقی البغدادی الفرضی . معروف بقاضی البیمارستان . او راست : شرح مقاله ٔ عاشره ٔ اصول اقلیدس ۞ . رجوع بتاریخ الحکماء قفطی ، چ لیپزیک شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۷۰۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۹ ثانیه واژه معنی ابومحمد ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ریغی بن عبداﷲبن ابراهیم . قاضی اسکندریه بود و اولاد او نیز بدانجا همین مقام داشته اند. ابومحمد ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) زکریابن یحیی بن صبیح . محدث است . ابومحمد ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) زکی الدین عبدالعظیم بن ابی الاصبع. رجوع به ابن ابی الاصبع... و رجوع به عبدالعظیم ... شود. ابومحمد ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) زهیربن محمدبن قمیر مروزی . رجوع به زهیر... شود. ابومحمد ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) زیادبن زیادبن جصاص . محدث است . ابومحمد ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) زیادبن عبداﷲبن طفیل بکائی . محدث است . وفات 183 هَ . ق . ابومحمد ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) زیلعی . رجوع به عثمان بن علی زیلعی ... شود. ابومحمد ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) زین الدین علی بن محمدبن علی عاملی . رجوع به علی ... شود. ابومحمد ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) سالم بن صفوان . رجوع به سالم ... شود. ابومحمد ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) سباع الموصلی . رجوع به سباع ... شود. تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۲۳ ۲۴ ۲۵ ۲۶ ۲۷ صفحه ۲۸ از ۷۱ ۲۹ ۳۰ ۳۱ ۳۲ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود