گفتگو درباره واژه گزارش تخلف ابومحمد نویسه گردانی: ʼBWMḤMD ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالباقی البغدادی الفرضی . معروف بقاضی البیمارستان . او راست : شرح مقاله ٔ عاشره ٔ اصول اقلیدس ۞ . رجوع بتاریخ الحکماء قفطی ، چ لیپزیک شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۷۰۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۲ ثانیه واژه معنی ابومحمد ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) شیبانی . رجوع به شیبانی ابومحمد... شود. ابومحمد ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) شیرازی . مردی دوستدارحکمت از مردم شیراز معاصر شیخ الرئیس ابوعلی سینا. وی در همسایگی خویش بوعلی را خانه ... ابومحمد ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) الصادق یا ابوعکرمه . از دعات دولت عباسی در خراسان بود. رجوع به حبیب السیر چ طهران ج 1 ص 258 س 25 شود... ابومحمد ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) صالح بن زیاد. محدث است . ابومحمد ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) صدرالافاضل خوارزمی . رجوع به قاسم بن حسین بن محمد خوارزمی ... شود. ابومحمد ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) صدقةبن عبداﷲ السمین . محدث است . ابومحمد ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) صدقةبن موسی . محدث است و از او عبدالصمدبن عبدالوارث روایت کند. ابومحمد ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) صفوان بن عیسی . محدث است . و از ابن عجلان روایت کند. ابومحمد ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) صوری شاعر. رجوع به عبدالمحسن بن محمدبن احمدبن غالب بن غلبون شود. ابومحمد ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) الضحاک . محدث است . تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۲۷ ۲۸ ۲۹ ۳۰ ۳۱ صفحه ۳۲ از ۷۱ ۳۳ ۳۴ ۳۵ ۳۶ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود