گفتگو درباره واژه گزارش تخلف ابومحمد نویسه گردانی: ʼBWMḤMD ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالباقی البغدادی الفرضی . معروف بقاضی البیمارستان . او راست : شرح مقاله ٔ عاشره ٔ اصول اقلیدس ۞ . رجوع بتاریخ الحکماء قفطی ، چ لیپزیک شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۷۰۴ مورد، زمان جستجو: ۱.۲۸ ثانیه واژه معنی ابومحمد ابومحمد. [اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) سفیان بن عیینةبن ابی عمران هلالی . رجوع به سفیان ... و رجوع به ابن عیینه ... شود. ابومحمد ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) سفیان هلالی . مشهور به ابن عیینه . رجوع به ابن عیینه ... شود. ابومحمد ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) سکن بن مغیرة البصری . محدث است . ابومحمد ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) سلمةبن عاصم نحوی لغوی . شاگرد فرّاء. رجوع به سَلمه ... شود. ابومحمد ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) سلیمان بن مهران الاسدی دماوندی کوفی . مشهور به اعمش . رجوع به اعمش دماوندی سلیمان بن مهران شود. ابومحمد ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) سلیمان القافلانی . محدث است و عباس بن فضل از او روایت کند. ابومحمد ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) سمیدع بن واهب الجرمی . محدث است . ابومحمد ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) سویدبن عبدالعزیز. محدث است . ابومحمد ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) سهل بن عبداﷲبن یونس بن عیسی بن عبداﷲبن رفیع تستری . رجوع به سهل ... شود. ابومحمد ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) سهل بن هارون بن راهبون فارسی دشت میشانی . رجوع به سهل ... شود. تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۲۵ ۲۶ ۲۷ ۲۸ ۲۹ صفحه ۳۰ از ۷۱ ۳۱ ۳۲ ۳۳ ۳۴ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود