اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ابومنصور

نویسه گردانی: ʼBWMNṢWR
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) عبدالرشیدبن احمدبن ابی یوسف الهروی . از معارف هراة بوده است و نقادان سخن شعر او را پسندیده اند و او را در سلک شعرا کشیده ، اگرچه شعر او کم روایت کرده اند و در مطلع قصیده ای میگوید:
ای قمرچهر عطاردفکر ناهیداتصال
شمس فر بهرام کین برجیس اثر کیوان جلال .
رباعی
گفتم که چه دارد علَمت گفت قمر
گفتم که چه بارد قلمت گفت گهر
گفتم که چه دارد حشمت گفت ظفر
گفتم که چه کارد کرمت گفت خطر.

(از لباب الالباب ج 2 ص 61).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۹۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۷ ثانیه
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن فضل مسترشد (512 - 529 هَ . ق .). رجوع به مسترشد... شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن قتلمش محمدبن سلیمان . رجوع به ابن قتلمش و رجوع به محمدبن سلیمان ... شود.
ابومنصور.[ اَ م َ ] (اِخ ) ابن مافنه . بهرام وزیر ابوکالیجار دیلمی . رجوع به ابن مافنه و رجوع به بهرام ... شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ](اِخ ) ابن متقی خلیفه ٔ عباسی ، او دختر ناصرالدوله حسن بن عبداﷲبن حمدان موصلی را تزویج کرد. رجوع به تجارب الامم ابوعلی...
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد. رجوع به ابومنصور عماره شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد حسینی . او راست کتاب : مدارک النور و مشارق السرور.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمود. رجوع به ابومنصور عماره شود.
ابومنصور. [اَ م َ ] (اِخ ) ابوالفتح غازی . ملک الظاهر صاحب حلب .و ابومنصور کنیت دیگر اوست . رجوع به ظاهر... شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) احمدبن جمیل بن حسن بن جمیل . رجوع به احمد... شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) احمدبن عبداﷲبن احمد فرغانی . رجوع به احمد... شود.
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۲۰ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.