 
        
            اسماعیل 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ʼSMAʽYL 
    
							
    
								
        اسماعیل . [اِ ] (اِخ ) ابن  عماربن  عیینةبن  الطفیل  الاسدی . یکی  از مشاهیر شعرای  عرب . وی  دولت  اموی  و عباسی  را درک  کرده  و در کوفه  نزول  کرد و بمدّاحی  و هجاء و عیش  و عشرت  و ساز و آواز مایل  و شیفته  بود. او دوستی  صادق  موسوم  به  ابن  رامین  در کوفه  داشته  که  خانه ٔ وی  بکثرت  کنیزان  خوش آواز ممتاز بود و از این رو شاعر از آن جا دل  کندن  نمیخواست  زیرا لعبتی  ربیحه  نام  که  مغنیه  و از کنیزان  عرب  بود دل  از وی  ربوده  بود. امیر کوفه  وی  را متهم  به  تبعیت  از شراة (فرقه ای  از خوارج ) کرد و گفت  که  آنان  در منزل  او اجتماع  کنند و وی  از دعاة مختار باشد، پس  او را بزندان  افکند و بعدها حکم بن  صلت  او را آزاد کرد. وی  هَجّائی  تندزبان  بود. رجوع  به  اعلام  زرکلی  (در کلمه ٔ ابن  عمار) و قاموس  الاعلام  ترکی  شود.
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۷۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۵ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن  ذوّادبن  علیة. محدث  است  و ابوکریب  از او روایت  کند.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن  ذی النون  ملقب  بظافر. رجوع  به  ظافر و فهرست  حلل السندسیة ج  2 شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن  ذی النون .چون  اتابک  نورالدین  و ذوالنون  دانشمندی  به  اندک  زمانی  درگذشتند، قلج ارسلان  باز آن  بلاد در تصرف  آورد و ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن  رافع مکنی  به  ابورافع. محدث  است .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن  رافع مدنی . شیخ  طوسی  در رجال  خود او را در عداد اصحاب  سجاد (ع ) شمرده . (تنقیح المقال  ج  1 ص  133)
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن  رجاء. محدث  است . ابن  قتیبة بوسائطی  از اعمش  نقل  کند که  گفت : کان  اسماعیل بن  رجاء یجمع صبیان الکتاب  فیحدثهم  کی  ل...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن  رجاء الزبیدی  مکنی  به  ابواسحاق . محدث  است .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن  رزین بن  عثمان  خزاعی  مکنی  به  ابوالقاسم . وی  پسر برادر دعبل  شاعر خزاعی  است  و در واسط منزل  داشت . ابن  غضائری  در ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن  رشید. ابن  ابی اصیبعه  بوسایطی  از او روایت  کند. (عیون الانباء ج  1 ص  261).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن  ریاح بن  عبیده ٔ سلمی  کوفی . آقا باقر بهبهانی  در تعلیقه ٔ رجالیه  و علامه ٔ حلّی  در توضیح الاشتباه  رباح  را از ماده ٔ...