اغول
نویسه گردانی:
ʼḠWL
اغول . [ اَ وَ ] (ع ص ) عیش اغول ؛ زندگانی باناز ونعم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). زندگانی آسان و فراخ . (از اقرب الموارد). یقال : هو فی عیش اغول ؛ او در عیشی فراخ است . (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ). || ختنه ناکرده . ج ، غول . (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ).
واژه های همانند
۲۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
(نگارش پارسی: آگول)گیاهی پر از تیغ و سبز که یکی از خوراک های شتر می باشد و شتر به آسانی آن را می خورد در سرزمین های خشک و جنوب ایران روییده می شود. گ...
عاقول . (ع اِ) معظم دریا یا موج آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || اطراف وادی و نهر. (اقرب الموارد). || رودبار کژ. (منتهی ا...
عاقول . (اِخ ) شهری است در مغرب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
عاقول . (اِخ ) دهی است در موصل . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || دیر عاقول ؛ شهری است بین مدائن و نعمانیه و فاصله ٔ آن تا بغداد 15 فرسنگ...
عقول . [ ع َ ] (ع ص ) خردمند و فهم کننده چیزی را. (منتهی الارب ). درک کننده و دریابنده امور را. (از اقرب الموارد). || داروی قابض . (منتهی الا...
عقول . [ ع ُ ] (ع مص ) بر کوه برآمدن آهو و پناه جستن به آن . عَقل . و رجوع به عقل شود. || پناه جستن به کسی . (از منتهی الارب ) (از اقرب ...
عقول . [ع ُ ] (ع اِ) ج ِ عَقل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). خردها. دانشها. هوشها. رجوع به عقل شود : گفتم محاط باشد معقول عین اوگفتا بر او م...
چشم آغول . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) بمعنی چشم آغل و چشماغیل است که از گوشه ٔ چشم نگاه کردن باشد بقهر و غضب یا بغمزه و ناز. (از ناظم الاطباء...
قزل آغول . [ ق ِ زِ ] (اِخ ) دهی ازدهستان سرولایت بخش سرولایت شهرستان نیشابور واقع در 3 هزارگزی جنوب خاوری چکنه ٔ بالا. موقع جغرافیایی آن ک...
ناقص عقول . [ ق ِ ع ُ ] (ص مرکب ) ناقص عقل : که پیش صنم پیر ناقص عقول بسی گفت و قولش نیامد قبول . سعدی .رجوع به ناقص عقل شود.