 
        
            بست 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        BST 
    
							
    
								
        بست . [ ب ِ ] (اِخ ) نام  دیهی  است  به  کردستان  سزاردلان . (انجمن  آرا) (آنندراج ). دهی  است  از دهستان  خورخوره  دیواندره  شهرستان  سنندج  که در 42 هزارگزی  باختر دیواندره  در دره  شمالی  کوه  چهل چشمه  در کوهستان  واقع است . سرزمینی  است  سردسیر با 308 تن  سکنه . آبش  از چشمه  و محصولش  غلات ، حبوب  و شغل  مردمش  زراعت ، گله داری  و صنایع دستی  زنانش  جاجیم بافی  وراهش  مالرو است . (از فرهنگ  جغرافیایی  ایران  ج  5).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۶۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۳ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        مجموعه تاریخی سنگ بست مربوط به دورانهای تاریخی پس از اسلام است و در شهرستان فریمان، بخش مرکزی، روستای سنگبست واقع شده و این اثر در تاریخ ۱۵ دی ۱۳۱۰ ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بستهای قورباغهای که در صنعت به عنوان مهارکش معرفی میشوند، دستگاهی است برای اعمال نیروی پیش تنیدگی معین در یک طناب ، کابل ، بادبند و ... . این دستگا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        گسترش دادن ، پهن کردن ، وسیع نمودن
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بسط. [ ب َ ] (ع  اِمص ) فراخی . (غیاث  اللغات ) (مؤیدالفضلاء) (آنندراج ). فراخی . وسعت . (ناظم الاطباء). گشادگی . پهن  شدن . پهنی  یافتن . پهنی . پهن...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بسط. [ ب َ ] (ع  اِ) معجون  مسکری . (ناظم الاطباء: بسطی ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بسط. [ ب ِ / ب ُ / ب َ س ُ ] (ع  ص ، اِ) ناقه ای  که  بچه ٔ وی  را با وی  گذارند و باز ندارند، ج ، ابساط و بُسُط وبِساط و بضم  شاذ است . (منتهی  الارب...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بسط. [ ب ُ س ُ ] (ع  اِ) ج ِبساط، گستردنیها. شادروانها. (فرهنگ  فارسی  معین ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بصط. [ ب َ ] (ع  مص ) بمعنی  بسط است  بهمه ٔ معانی . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). رجوع  به  بسط شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بثط. [ ب َ ث َ ] (ع  مص ) آماس  کردن  لب . (از منتهی  الارب ). آماهیدن  لب . آماسیدن  لب . (ناظم  الاطباء).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بسط دادن . [ ب َ دَ ] (مص  مرکب ) گشاد دادن . (آنندراج ). شرح  دادن . منبسط کردن . توسعه  دادن . (فرهنگ  فارسی  معین ). به  تفصیل  گفتن . به  شرح  باز...