اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

پز

نویسه گردانی: PZ
پز. [ پ ُ ] (فرانسوی ، اِ) ۞ بمعنی وضع و تظاهر و ادعا.در زبان فارسی بمعنی ریخت و هیأت و شکل و صورت : پزش را باش ! یعنی هیأت و ظاهر او را نگر.
- بدپز ؛ بدشکل . بدریخت .
- خوش پز ؛ خوش هیأت . خوش ریخت . زیبا.
- امثال :
پُزِ عالی جیب ِ خالی .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
پز. [ پ َ ] (نف مرخم ) مخفف پزنده و این لفظ چون مزید مؤخردر آخر بسیاری از کلمات درآید: آجرپز. آشپز. آهک پز.پاچه پز. پی تی پز. پلوپز. چای پز. چ...
پز. [ پ َ ] (اِ) پژ. عَقبة. کُتل . پشته ٔ بلند و نیز رجوع به پژ شود.
آب پز. [ پ َ ] (ن مف مرکب ) تخم مرغ یاگوشت به آب ساده و بی روغن پخته . مسلوق و مسلوقه .
گچ پز. [ گ َ پ َ ] (نف مرکب ) آنکه سنگ و گچ در کوره پزد: حرّاض ؛ گچ و آهک پز. (منتهی الارب ).
کول پز. [ک َ وَ پ َ ] (نف مرکب ) آنکه کَوَل پزد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کَوَل (معنی سوم ) شود.
نان پز. [ پ َ ] (نف مرکب ) خباز. (منتهی الارب ) (دهار). طالم . طاهی . (منتهی الارب ). نانوا. (ناظم الاطباء). آنکه نان می پزد : نقل است که در...
کله پز. [ ک َل ْ ل َ / ل ِ پ َ ] (نف مرکب ) آنکه کله های حیوانات مثل کله ٔ گوسفند و مثل آن را پخته می فروخته باشد. (آنندراج ). کسی که کله ...
نیم پز. [پ َ ] (ن مف مرکب ) چیزی که نیک پخته نشده باشد. (ناظم الاطباء). نیم پزیده . نیم پخته . رجوع به نیم پخته شود.
پختن مواد غذایی ممکن است در یک ظرف در بسته و تحت فشار به نام زودپَز انجام شود. این روش، سرعت پخت را افزایش می‌دهد و ویتامین‌های غذا نیز بهتر در آن باق...
آهک پز. [ هََ پ َ ] (نف مرکب ) آنکه حرفه اش پختن آهک است . حرّاض . کَلاّس . مکلِّس .
« قبلی صفحه ۱ از ۷ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.